خلاصه ماشینی:
"چرا باید کورکورانه وجود خدا را بپذیریم؟ اگر در جواب گفته شود ما دعوت به پرسش و تحقیق شدهایم، به راستی چه تعداد و تا چه اندازه برایشان تحقیق و جست و جوی کافی برای پذیرش امکان دارد؟ آیا این همان قبول و اعتقاد کورکورانه نمیباشد؟ پاسخ: اگر شما در ذهن خود خدایی را تصور نمودهاید که با صدها واژه فلسفی باید او را تعریف کرد که در آن سوی این عالم بر روی عرش خود تکیه زده و از بالای آسمانها، زمینیان را کنترل و به آنان امر و نهی میکند؛ در این صورت ما نیز با شما هم صدا شده و میگوییم: چه ضرورتی برای آشنایی با این دیکتاتور دور از دسترس بیگانه از ما و سرگرم به کار خویش وجود دارد و اعتقاد به چنین خدایی چه مشکلی را از زندگی ما حل میکند که بدون آن اعتقاد حل نشدنی است؟!، اما اگر گفته شود: چشم و گوش شما سر خود میبیند و میشنود و نفس شما نیز ناخواسته در رفت و آمد است و قلب نیز اتفاقی میتپد، زبان شما بر اثر عادت؛ همانند لواشکی آویزان در حرکت است و صداهای منظم تولید میکند و هیچ واقعیتی به نام جان و روح در بدنتان وجود ندارد؛ چون مکان، قیافه، شکل، رنگ و سلولهایش را نه با چشم دیدهام و نه با ریزنماهای بسیار دقیق نام و نشانی از او یافتهام و نه با تیغ جراحی او را آزمودهام؛ شما در پاسخ میگویید: من زندگی و حیات و ادراک و حضور و نیرو در اعضای خود را با تمام وجود احساس میکنم، و در همان حال کالبد مرده و بی جانی را نیز میبینم که چون سنگی افتاده است؛ از اینرو در مییابم که جان و روح وجود دارد و این همه آوازهها از او بود و این اعضا و چشم و گوش و ..."