خلاصه ماشینی:
پیشوایش عشق است و هر سخن و هر اشاره و هر گفتارش از خدا و با خدا و برای خدا؛ هوای نفس در آن دخالتی ندارد، همه جا در مسیر مستقیم هدایت قدم بر میدارد و برای رضای خدا کار میکند؛ برای همین است که میگوید: «خدا را شاهد و گواه میگیرم که با مشاهده بعضی طلاب که به درس و بحث اهمیت نمیدهند، از شدت غصه تب میکنم!» و وقتی کودک پنج سالهاش از دنیا میرود، به کفن و دفن او میپردازد و بعد بلافاصله عازم کلاس درس میشود!
لحظهای آرام و قرار ندارد و در راه رضایت محبوبش قدم بر میدارد و خستگی نمیشناسد که حتی وقتی پایش میشکند، باز درس را تعطیل نمیکند و میگوید: «از درس رفتن محرومیم، ولی الحمدلله از درس گفتن محروم نیستیم»...
او میرود در حالی که مست می ناب عشق است و از این خواب خوش قصد بیداری ندارد...