خلاصه ماشینی:
"چه فریادی است این صداهای در هم پیچیده، صدای چکاچک شمشیرها، فرسایش موجها و مظلومیت مکرر عباس از لابه لای برگ برگ صفحات تاریخ ...
خورشید وجودت از نیمنگاهش جان میگیرد و غمناکترین تراژدی تاریخ ترسیم میشود.
من بمانم علم سپاهت دیرتر به زمین میافتد.
من بمانم دیرتر معجر از سر دخترکان کشیده میشود.
من بمانم کار تو دیرتر به گودال میکشد و کار زینب به خمیدگی قامت!
بگذار بمانم در این کناره فرات!
بگذار بمانم در این کناره فرات!
بگذار بمانم در این کناره فرات!
بگذار بمانم در این کناره فرات!
بگذار بمانم در این کناره فرات!
صدای نفسهای زخم خورده تا سواحل فرات پراکنده است.
ارکان آسمان در حال شکافتن است از این همه مظلومیت، و تو به چشمه حقیقت میپیوندی.
در این قطعهی خاکی، بمان!
بمان که زمزمهات در گوش فرات همیشگی است و به راستی این سایههای شکیبا چه میکنند با خونی که ریخت تا آبی از مشک نریزد؟!"