خلاصه ماشینی:
"ساعتی بعد در حالی که ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغ او را بگیرم، گفتند: به سلامت و با ذکر یا زهرا(علیها السلام) در حالی که بالگردش هیچ سوختی نداشت، به قرارگاه رسیده است!( 3 ) پلاک سوم کلاس دوم راهنمایی بودم؛ آبان 58؛ برای اولین بار بود که با تعدادی از رفقایم تصمیم گرفتیم به نماز جمعه برویم.
پدر خودشان برای من غذا کشیدند و آوردند؛ با این پذیرایی هم مرا تشویق کردند که در نماز جمعه شرکت کنم و هم در واقع مرا تخلیه اطلاعاتی کردند که بگویم کجا رفتم و چه کسی صحبت کرد و چه گفت و در واقع از طریق من در جریان تمام اموری که در نماز جمعه پیش آمده بود، قرار گرفتند.
برای پدرم تعریف میکردم که دو نفر جنبشی( 1 ) بودند، یکی از آنها آدم بسیار بیادبی بود و دیگری خوب حرف میزد."