خلاصه ماشینی:
"###ای آن که تویی یوسف و عالم پدر پیر #بازآی که جز عشق تو او را هوسی نیست## و این روزگار، روزگار فریاد است، روزگار فریاد بلند استضعاف بر استکبار و مقاومت، صراط مستقیمی است که به جاده روشن عدالت تو منتهی می شود.
این روزها پس از خمودی و غفلتی خفته در این دنیای فانی و خاکی، جهانیان می روند تا به «فطرت» اصیل خود بازگردند و مردم سرگردان جهان، بر مدار «تسلیم» بر گرد دایره «وحدت» به نماز ایستند؛ از همین روست اگر فلسطین، لبنان، عراق، افغانستان، سودان، مالی و هزاران انسان دیگر با اسم های مختلف، اما هدف یکسان، خورشید «تجلی» را می طلبند تا جهان از «حیرت» به درآید و نسیم «هدایت» همراه عطر «ولایت» از پنجره های گشوده به اشراق جان ها را بنوازد.
این روزها تلاطم آبی انتظار واژه های تاریک خواب آلوده را ذره ذره از ذهن ها می زداید تا گندم زاران طلایی عدالت، مهربانی، صمیمیت و یکرنگی، خوشه خوشه موج زند در پرتو گرمای دست های پر سخاوت تو..."