خلاصه ماشینی:
"گاهی دلم میخواهد قبل از اینکه از خانه بروی، قبل از اینکه در را پشت سرت ببندی، وقتی من توی اتاق بچهها دارم با آنها سر و کله میزنم تا بیدارشان کنم برای مدرسه، برایم یادداشتی روی میز صبحانه بگذاری یا چسبیده به در یخچال یا هر جای دیگری که به چشم من بیاید...
گاهی دلم میخواهد سر راه که به خانه میآیی، برایم چیز کوچکی بگیری که نشانم دهد یادت مانده من همیشه منتظرت هستم، یادت مانده من چه چیزی را دوست دارم؛ نشانم بدهد یادت مانده به هم قول دادیم محبتمان فقط در گفتار نباشد ...
باید به تو ثابت کنم تمام این سالهایی که برای پر رونق ماندن زندگیمان تا دیر وقت کار کردهای، بیدار ماندهای، با هزار و یک آدم با اخلاق گوناگون سر و کله زدهای و ...
باید ثابت کنم این دوستت دارمهایم از سر زبان نیست ..."