خلاصه ماشینی:
"از آینهی خاطرات مادر گرانقدر شهید بزرگوار آیةالله بهشتی(قدس سره)؛ معصومه بیگم خاتون آبادی رحمةالله علیها: پدرم چون اولاد پسر نداشت و من هم درس نخوانده بودم، میگفت: «حوزه درس مرحوم سید بحرالعلوم را یک دختر اداره میکرد، من هم میخواهم که این دختر در خانه باشد و به جای پسر پیش دستم، برایم بنویسد و برایم بخواند».
پدرم خواب دیده بود که از طرف آقای بهشتی برای من خواستگار آمده است و از من اولادی به دنیا میآید که عام المنفعه میشود.
مرام محمد این بود که هفتهای یک بار به من تلفن میزد؛ برای همین نگرانش شدم و از دخترم سؤال کردم: «مادرجان!
روز عید فطر رفته بودم وضو بگیرم و نماز و قرآن بخوانم، به بچهها گفتم: «پسر من هم در میان این 72 تن بود، چون که نمیشد یک ماه بگذرد و تلفن به من نزند."