خلاصه ماشینی:
"اما طاهر رضا توی عالم دیگری بود.
فقط 18 سال داشت، اما برای خودش مردی شده بود».
انتظار خیلی سخت است، آن هم برای یک مادر که به خاطر دیدن فرزندش لحظه شماری میکند.
من چشم انتظار بودم تا زنگ در به صدا آید و او با همان لبخند و آرامش همیشگیاش از در داخل بشود، اما حالا...
، فکر میکردم طاقت دیدن چهره خون آلودش را ندارم، اما این وقتها به خصوص وقتی یادت میافتد که عزیزت برای چه هدف و آرمانی قدم در میدان نهاده و به وصل چه کسی رسیده، خدا توان و نیروی تحمل را هم میدهد».
وقتی از داغ سنگین جوانم گفتم، از انتظار کشیدن برای دیدار و ندیدن گفتم با صبر و تحمل گوش کردند و چهره مهربانشان با آن لبخند آسمانی مرا آرام کرد.
از خوابم برایشان گفتم که در کویری بزرگ ایستاده بودم و یک دسته کبوتر اطرافم بودند و همه به پرواز درآمدند."