خلاصه ماشینی:
هنر و ادب برداشت آزاد باوری از جنس یقین مریم روستا فقیرم؟ یتیمم؟ اسیرم؟...
چه فرقی میکند برای شما که لوجه الله میبخشید؟!...
نیاز، مرا به در این خانه کشانده است: نیاز...
اسیر؟»، این همه غل و زنجیر را دیگر شما بهتر از من میبینید، نه؟ فقیرم؟ یتیمم؟ اسیرم؟...
نیاز، من را به پشت در این خانه کشانده است...
سائل اگر وقت شناس باشد، دستش هم پر میشود؛ به قدر پیراهنی که شما برای اولین شب حضور در خانه علی پوشیده بودید...
بیایید و امشب پیراهن عروسیتان را نه، چادری به من بدهید بانو...
فقیرم بانو...
میدانم وقتش حالا نیست، اما اجازه بدهید یک بار هم شده؛ عوض آنکه پشت این در نیم سوخته بنشینم و روضه بخوانم و اشک بریزم، ظرفم را بالا بگیرم، همین ظرف کوچک را...
وقت افطار رسید بانو...
این کاسه کوچک من و آن اطعام لوجه الله شما...
چادری به من بدهید بانو!