چکیده:
ادبیات تطبیقی همچون سایر علوم، دارای مبانی نظری، اصطلاح شناسی و روششناسی ویژه خود است. مکتب کلاسیک یا تاریخگرای ادبیات تطبیقی با روشهایی نظیر تأثیر و اقتباس، تصویرشناسی و ترجمهپژوهی کوشیده است متون ادبی را مطالعه و واکاوی نماید. مضمون شناسی و واکاوی کیفیت حضور یک مضمون یا چهرهای تاریخی یا اسطورهای اولیه در متن ادبی یکی از این روشهای پژوهشی است. پژوهش حاضر کوشیده است ضمن معرفی رهیافت مضمونشناسی و تبیین کیفیت کاربست آن در مطالعات تطبیقی، به تفاوتهای ماهوی مضمون شناسی با نقد مضمونی، بینامتنیت و کهنالگو، بپردازد براساس پژوهش حاضر، رجوع به پیش متنها، اثبات وجود پیوند تاریخی میان اساطیر اولیه و روایت های منظوم یا داستانی معاصر، استخراج جوانب مورد توجه از یک اسطوره در روایت معاصر و ابعاد فروگذاشته شده آن و تبیین علل و عوامل این مسئله، ارکان اساسی یک پژوهش مضمون شناسانه را شکل میدهند. در عین حال، این پژوهش با پیشنهاد کردن روشی ترکیبی در مطالعات مضمون شناسانه، بر این باور است که پژوهشگران امروزی با وجود توجه به عوامل برونمتنی و تاریخی موجود در پژوهش مضمون شناسانه، میتوانند به وجه ادبی متن نیر بپردازند و از رهگذر رمزگشایی از رمزگان نهفته در آن، میزان پیوند و ارتباط روایت معاصر را با الگوی اسطورهای نشان دهند. این امر در وهله بعد ضمن زدودن استتیک موجود در چنین پژوهشهایی، جنبهای دینامیکی به آنها خواهد داد.
خلاصه ماشینی:
پژوهش حاضر برپايۀ اين نگاه پديد آمده و در آن تلاش شده است درحد توان ، ضمن معرفي مضمون شناسي به منزلۀ يکي از حوزه هاي پژوهشي ادبيات تطبيقي، ماهيت اين روش مطالعاتي براي پژوهشگران تبيين شود.
پرسش ها و روش تحقيق در پژوهش پيش روي، اين پرسش ها مطرح ميشود: اساسا مضمون شناسي در دانش ادبيات تطبيقي به چه معناست ؟ مباني و روش شناسي آن کدام اند؟ اين حوزه با کدام يک از حوزه هاي معرفتي اشتراک يا تشابه دارد؟ پژوهشگر تطبيقي براي کاربست اين روش دربارة متون ادبي بايد به چه شيوه اي عمل کند و کدام ابعاد را در فرايند پژوهشي خود درنظر داشته باشد؟ اساسا آيا ميتوان اين رويکرد پژوهشي مکتب کلاسيک را به صورتي پويا درآورد يااينکه با توجه به غلبۀ تفکر اصالت متن در عصر حاضر، چنين پژوهش هايي از گسترة مطالعاتي ادبيات تطبيقي کنار رفته اند؟ رهيافت مقالۀ حاضر، متکي بر روش پژوهشي مضمون شناسي در ادبيات تطبيقي است و براي تبيين بنيان هاي نظري و مفهومي مضمون شناسي درمقام يکي از قلمروهاي پژوهشي مکتب کلاسيک در ادبيات تطبيقي تلاش ميشود.
بازخواني اسطورة آدم و حوا در روايت هاي معاصر و تبيين علل حضور آن ، مضمون شناسي اسطوره اي قلمداد ميشود و اين مسئله ، تاريخ انديشه ها را نشان ميدهد که بسيار موردتوجه نظريه پردازان مکتب فرانسوي ادبيات تطبيقي قرار گرفته است .
اين پژوهشگر ضمن اشاره به اسطورة فاوست و دون ژوان ، وظيفۀ پژوهشگر ادبيات تطبيقي را رصدکردن کيفيت انعکاس اين اساطير در بافت هاي فرهنگي دوران گذشته يا امروز و در خارج از مرزهاي ملي دانسته است (فرانسوا گييار، ١٩٨٨م : ٥٧-٥٨)؛ بدين ترتيب ، ازنگاه گييار، دنبال کردن روند انتقال يک الگوي نوعي اسطوره اي از جايگاه نخستين آن به جايگاه و متني ديگر،آن هم در سرزمين ديگر، مضمون شناسي تلقي ميشود.