چکیده:
در میان آثار تحریر شده به زبان فارسی، اعم از کتاب، مقالات تخصصی و یا نوشتارهایی که در ماهنامهها و روزنامه در صفحه اندیشه به چاپ رسیده، بعضا با تکرار محتوا درباره مباحث روششناسی روبرو هستیم. نوشتارهای منتشر شده درباره مکتب فرانکفورت و اعضای اصلی آن شاید در شکل متفاوت باشند، ولی در محتوا بیش از هر چیز حاشیهنویسی درخصوص این اندیشه به چشم میآید. در میان تمام آثار منتشر شده، کمتر از تعداد انگشتان یک دست میتوان به ریشههای فکری چنین مکتبی دست یافت، گویی برای نویسندگان و مولفان فارسیزبان بیش از هر امری حاشیههای زندگی و اندیشههای چنین جمع فکری مدنظر بوده و نه پی بردن به اندیشه و یا اندیشههایی که در دورهای از تاریخ اندیشههای علوم اجتماعی و سیاسی پا به عرصه ظهور گذاشته و همچنان اثرگذار هستند. میتوان گفت بسیار بهندرت نوشتارهای موجود و منتشر شده نگاهی به روششناسی اعضای مکتب فرانکفورت داشتهاند و با نگرشی آسان از نوشتارها گذر نمودهاند. این مقاله تلاش دارد ضمن نگاهی به ریشههای جریان فکری مکتب انتقادی بایستههای فکری مکتب فرانکفورت را به نمایش گذاشته و در آخر نیز کاستیهای چنین اندیشهای را براساس اندیشههای مارکوزه مورد نقد قرار دهد.
خلاصه ماشینی:
"پوزیتیویسم با پرداختن به آنچه وجود دارد، نظم اجتماعی موجود و مستقر را تأیید کرده و مانع هرگونه تغییر و تحول اساسی میگردد و در نهایت به انفعال و بیتوجهی سیاسی میانجامد (همان، 725) بنابراین اعضای مکتب فرانکفورت با هرگونه تغییر و اعتراض به وضع موجود همراهی میکنند و از اندیشههایی با تفکرهای کمی فاصله میگیرند.
در دیگر نوشتارها نیز همین تاریخها ذکر شده است، همچنین برخی دیگر پژوهشهای انجام شده آنقدر به تاریخ تأسیس و هجرت مکتب فرانکفورت پرداختهاند و مسئله فرار اعضای اصلی و بنیانگذاران را از آلمان دوران هیتلر بزرگنمایی کردند که جایی برای بازخوانی و پی بردن به کنه آن اندیشه باقی نمیماند، گویا در چنین نوشتارهایی نویسنده کوشش نموده تا برخوردهای قضایی و یا فرار و گریز اعضاء مکتب را نشان دهد.
ارائه تصویری از وضع موجود در اندیشه اعضای مکتب فرانکفورت مهم است، در واقع به تصویر درآوردن وضع مطلوب ریشه در نوع نگاه آنان به جامعه و وضعیت موجود دارد، برای اینان نیز پرسش نخستین این بود که چگونه میتوان جهان کنونی را دگرگون کرد (بابایی،پیشین: 731)."