چکیده:
سخن دربارۀ تأثیرپذیری فلاسفۀ یونان باستان بهویژه افلاطون از اندیشۀ شرقیان و ایران باستان، بسیار گفته شده است. آثار گوناگونی از خود متفکران غربی نیز دربارۀ این مسئله برجای مانده است. ما در این مقاله بر آنیم تا گوشهای از این تأثیرپذیری را در اندیشۀ فلسفی افلاطون، بازخوانی کنیم. نظر برخی مورخان غربی فلسفه دربارۀ زادگاه و منشأ فلسفه، نظر ما را جلب کرده است. امیل بریه بر آن است که نمیتوان پاسخ قطعی به این مسئله داد. دو نظر متقابل از دورۀ باستان دراینباره مطرح بوده است. بریه میگوید یونانیان، فلسفه را ابداع نکردند، بلکه آن را از اقوام غیریونانی به ارث بردند. شارل ورنر معتقد است که یونانیان خود را مدیون شرقیان میدانستند و بر این نکته آگاه بودند و هر زمان از علوم و تمدن شرق سخن راندهاند، همراه با احترام بسیار بوده است.افلاطون ازجمله فیلسوفانی است که متأثر از تفکر شرقی و ایران باستان شناخته میشود. او در مسئلۀ مُثل، حکیم حاکم، طبقهبندی در مدینۀ فاضله و ... از اندیشۀ شرقیان و ایران باستان که پیش از وی بدان پرداختهاند، بهره گرفته است و توانسته با دقت و امعان نظر، آنها را در فلسفۀ خویش بازخوانی کند.
خلاصه ماشینی:
"در ادامه امیل بریه پس از آوردن مطالبی، تحلیل میکند که با توجه به این مسائل، افکار فلسفی یونانیان را نمیتوان منشأ فلسفه محسوب کرد بلکه باید آنها را مسبوق به افکاری دانست که از عهدی بسیار قدیم، تهیه و تمهید شده و درنتیجه بهصورت آنچه از فلاسفۀ یونان نقل میکنند، درآمده است.
ماسون اورسل در کتاب خود تحت عنوان «فلسفه در خاور زمین» در بخش مربوط به فلسفه در ایران، مینویسد: «افلاطون در مورد ثنویت ایرانی کنجکاو بود، ولی ما شناخت بسیار کمی از تعالیم ایرانی در زمان افلاطون به دست داریم تا بتوانیم تصمیم بگیریم که افلاطون جز این یا آن افسانه (مانند افسانهی Er/1 ارمنی<FootNote No="129" Text=" افلاطون، داستان Er/1 را در جمهوری، کتاب دهم، آورده است.
مطابقتی که افلاطون میان طبقات سهگانۀ جامعه و اندامهای پیکر انسانی برقرار میسازد نیز طبعا توجه ما را بهسوی افکار هندی و ایرانی جلب میکند؛ زیرا از یک جهت، سازمان اجتماعی سه بخشی، بدان گونه که افلاطون در نظر دارد، از خصوصیات تمدن هند و ایران قدیم است و در یونان در دورههای تاریخی، چنین سازمانی وجود نداشته است؛ از سوی دیگر، در هند از زمان وداها و ایران در ادبیات دینی مزداپرستان، مقایسۀ طبقات اجتماع با اندامهای پیکر انسانی سوابق و شواهد بسیار دارد (همان، ص.
افلاطون شرایطی را برای کسانی که میخواهند نامزد فرمانروائی و حاکم شوند، تعیین کرده دربارۀ آنها میگوید: «چشم جان خود را بهسوی نور کل که همۀ چیزها از او روشن است، فراز دارند و خیر محض را مشاهده کنند، زیرا که این اصل و الگویی است که باید کشور را و معیشت مردمان را و نیز باقیماندۀ زندگانی خود را از روی آن، نظام بخشند."