چکیده:
این مقاله تلاش می کند تا تعلیم و تربیت را از منظر هایدگر بر اساس کتاب هستی و زمان[i] واشکافی کند، این اثر دیگرگونه راهی را در مواجهه با دانش (wissenschaft) و بالتبع پدیده ی تعلیم و تربیت بر ما می گشاید. هایدگر با روش پدیدار شناسی و با تفکر در مفهوم لوگوس و پدیدار، آشکار می کند ؛ که لوگوس به معنی "مجال دیدن دادن " و پدیدار "خود را در خود نشان دادن" است ، این معنا از پدیدارشناسی مجالی برای نشان دادن خود چیزها به شیوه ی خود است . دازاین روشنگاهی، برای خود - نشان دادن - چیزها ، با گشودگی زمانمندانه ، در نسبت دلمشغولانه با چیزها و در نسبت تیمارخواهانه با دازاین های دیگر است ؛که این امر سبب بروز و مجال بروز دادن به حقیقت چیزها می شود. در تعلیم و تربیت براساس آموزه های هایدگر؛ موضوع تعلیم و تربیت به نحوی دلمشغولانه در نسبت با چیزهای جهان پیرامونی مجال بروز می یابد و رابطه ی مربی و مترّبی براساس "تیمارداشت رهاکننده" ، برای رخداد حقیقتی نو، سبب ساز می شود . در این شیوه از تعلیم و تربیت ؛ گشودگی به چیزها سبب می شود که موضوعات تعلیم و تربیت را نه امری سوبژکتیو به گونه ی شناختی و نه امری ابژکتیو ، که دازاین درآن مشارکت ندارد ، تلقی کنیم ؛ بلکه براساس روی آورندگی به چیزها در زمان ، هر مواجهه ای با حقیقت، در نسبت با هستی چیزها بروز می کند.
خلاصه ماشینی:
ارسطو این نقش از گفتار را در کتاب ارغنون (منطق) بیان کرده است (بنابر روایتی هایدگر در پانوشت صفحۀ 32 متن آلمانی هستی و زمان از ارسطو) که در آن گفتار را به منطق فرومیکاهد و عملا تنها راه بیان حقیقت چیزها را به گزاره و حکم تقلیل میدهد که موردنقد هایدگر است؛ البته ارسطو در کتاب اخلاق، بنابر روایت یادشده از هایدگر، بیان کرده است که گفتار نه صرفا شکل منطقی آن میگذارد آنچه دربارۀ آن گفته میشود ازجانب خودش خودش را نشان دهد.
هایدگر همچنین معتقد است نخستین مواجهۀ ما با چیزها شناختشناسانه نیست، بلکه هستیشناسانه است (قبل از هایدگر نیچه در کتاب تبارشناسی اخلاق این بحث را مطرح کرده است) (نیچه 1382: 19)؛ بنابراین تقلیل موقیعت بشری به گفتار شناختی و منطقی سبب ازمیانرفتن نسبتها و نافهمی چیزها میشود؛ به این معنا که ما نخست در نسبت با چیزهای پیرامونمان بهمثابۀ امری پیشامنطقی و شناختی برخورد نمیکنیم، بلکه اول تجربۀ تاریخی و وجودی با چیزها داریم و درپی آن است که به انواع گفتار متوسل میشویم؛ اما درصورتیکه منطق و شناخت را مبنای مواجهه با چیزها قرار دهیم، عملا سایر نسبتهای ما با چیزها ذیل نظام منطقی و گزارهای قرار میگیرد و امکان بروز سایر امکاناتمان و گشودگیمان به آغازهای دیگر از چیزها سلب میشود و تقلیل معنای حقیقت چیزها و فراموشی هستی رخ میدهد.