چکیده:
از دستاوردهای مشارکت هیدگر در طرح رویکرد دازینکاوانه در روانپژوهی، نقد بنیادین رویکردهای مبتنی بر علوم طبیعی در این حوزه است. مسئلة کانونی در این زمینه، الگو قرار گرفتن علوم طبیعی برای پژوهشهایی است که روانپژوهان بدان اشتغال دارند. در این مقاله، با تکیه بر رویکرد مدارد باس، به وجوه مختلف چنین نقدی بهعنوان زمینهساز پدیدآمدن تحولات ایجابی در علوم روانی میپردازیم. محدودیت محاسبهگرایی، مسئلة واقعیت، مسئلة تبیین علمی ادراک، و خلط میان انگیزه و علّت رفتار انسانی چهار مؤلفهای است که در این خصوص موردتوجه قرارمیدهیم. درحالیکه بیتأمل رهاشدن موضوعات مورداشاره میتواند مطلقانگاری نسبت به علوم طبیعی بهعنوان الگوی حقیقی فعالیت علمی در پژوهشهای روانی را بههمراه داشته باشد، پرسشگری، روانشناسان، روانپزشکان و تمامی پژوهشگرانی که به ادراک، رفتار و فهم تجارب انسانی میپردازند را دستکم از جزماندیشی در این عرصه رها میکند و مسئلهسازبودن ادعاهایی بیپایه همچون استقلال روانپژوهی از فلسفه، که دستکم از قرن نوزدهم میلادی، و با آغاز شکلگیری روانشناسی جدید، سوءتفاهمهایی را در این عرصه پدید آورده است، روشن میسازد.
خلاصه ماشینی:
), Existential-Phenomenological Perspectives in Psychology: Exploring the Breadth of Human Experience, New York: Plenum Press.
در این جا پرسش آن است که آیا اساسا مرجعیت روانپژوهی علمی برای توضیح آنکه ما چگونه امور مختلف را ادراکمیکنیم قابل قبول است ؟ آیا میتوان با صرف به کارگیری علومی همچون زیست شیمی یا عصب پژوهی، و اعمال الگوی کشف روابط علی-معلولی، و تقلیل انسان به اجزای موردمطالعه در علوم سرمشق قرارگرفته توضیح داد که چگونه متعلق ادراک انسانی معنادار است ؟ و آیا پژوهش های مغزی اساسا قابلیت آن را دارد که این موضوع را که ما موجودات مختلف را به مثابۀ صندلی، میز کار، درخت سیب ، کتاب درسی، پزشک ، پدر، مادر، و غیره درکمیکنیم تبیین کند؟ با نظر به تفاوت وجودشناختی ١٣، پاسخ دازین کاوانه به پرسش های فوق، منفی است .
تقلیل واقعیت به امر قابل محاسبه ، با تهیساختن درمان از حیث انسانی آن، محوساختن نشانه های قابل اندازهگیری بیماری، رفع عدمتعادل شیمیایی، و نهایتا افزایش بهرهوری از طریق حذف علت پدیدآمدن وضعیت نابهنجار را مبنا قرارمیدهد؛ درحالیکه درمانجو، به عنوان یک انسان، اساسا برخلاف موجودات موردمطالعه ی علوم طبیعی، نه موجودی منفعل ، واقع شده در شبکه ای از نیروهای قابل محاسبه ، که مدرکی است که چگونگی فهم او از وضعیت پیش رو به عنوان مؤلفه ای تعیین کننده در صورتبندی و پاسخ به مسئله ، نقشی غیرقابل چشم پوشی ایفامیکند؛ و این موضوع، دستیابی به روابط جهانشمول برای تبیین علی پدیدآمدن یک اختلال را غیرممکن میسازد.