چکیده:
دراماتراپی یا نمایش درمانی، بهره گیری از جنبه های دراماتیک و زیبایی شناسانه هنر نمایش ، برای تاثیر گذاری بر شخصیت افراد است و بدلیل ماهیت نمایش بـیـش از آنکه یک فعالیت فـردی باشـد فعالیتی گروهی اسـت . تآتر و نقش پذیری در آن شرایط مناسبی برای بروز و تشخیص مشکلات فردی و نیز اجتمایی و درمان آنها فراهم می آورد. نمایش درمانی امکان حصول آگاهی از احساسات و افکار را فراهم میکند که میتواند شکلی آشکار یا نهفته داشته باشد که همین آگاهی سرمنشا تغییر در رفتار و نگرش میشود. این تغییر رفتار با استفاده از تکنیک های نمایش درمانی همچون نقش پذیری و تکرار و تداوم آن صورت میگیرد که میتواند ماهیتی خودآگاه یا ناخودآگاه داشته باشد. بررسی نمایشنامه های شکسپیر نشان میدهد که او از نمایش درمانی برای بهبود شرایط روحی شخصیتهایی که از آشفتگی ذهنی به نام جنون رنج میبردند بهره برده است . در نمایشنامه دو خویشاوند با اصالت او با استفاده از دراما تراپی به درمان دختری مجنون از عشق می پردازد. گرچه در نمایشنامه های شکسپیر پایان جنون گاه با مرگ یا بهبودی همراه است اما اهمیت پایان نمایشنامه رسیدن به نظمی است که جنون آن را به چالش کشیده است .
خلاصه ماشینی:
"در واقع ، نمایشنامه و یا به تعبیری دقیق تر بازی در یک نمایش فرصتی را فراهم می آورد که در آن فرد با نقش پذیری از نوع تکراریک نقش و یا نقش پذیریهای گوناگون به راهی برای کشف بهتر خود دست پیدا میکندو از این طریق امکان تغییر روحی و رفتاری او میسر میشود و این در حالی است که این تغییر میتواند ماهیتی خود آگاه و یا ناخودآگاه داشته باشد .
جان کاسن (١٨ ,٢٠٠٨) براین باور است که نمایشنامه «راهی است به سوی دسترسی به ضمیر ناخودآگاه » و آن را به خواب و رویا تشبیه میکند که با حرکات و گفته های نمادین و گاه واقع نمای خود احساسات نهفته از قید و بندهای ابراز فردی یا اجتماعی را رها میسازد که این همان درمان نهفته و یا پتانسیل نمایشنامه است که میتواند ارمغانی برای بازیگر نمایش و حتی تماشاگران باشد، تماشاگرانی که همراه با بازیگر در ترس و نگرانی ها و هیجانات روحی او به نحوی فعال همراه شده اند.
شخصیت خاص هملت که همان غور و تفکر و تنهایی دائمی او برای تردید در انتقام از قاتل پدرش می باشد در دوره الیزابت خلق و خوی مالیخویایی نامیده میشد (٩٧ ,١٩٠٤ ,Bradley) او معتقد است که مالیخویا پس از مدتی به جنون منجر میشود و لی لی کمپل در کتابش با نام قهرمانان تراژیک شکسپیر – بردگان احساس (٨٦ ,١٩٣٠) میگوید که هملت شخصیتی غمزده است که به دلمردگی و اندوهی غیر طبیعی دچار شده است و تنها زمانی که این افسردگی به دیوانگی متمایل میگردد که او وادار به عمل شود."