خلاصه ماشینی:
"با این حال،نویسنده بر مرزبندی دیدگاه خود با نگرۀ اقتدارگرایانه افلاطونتأکید میکند و کودک را موجودی بیهویت و منفعل نمیپندارد؛هرچند که درنقطۀ مقابل نیز تعریف روسو را از کودکی،به عنوان یک مفهوم متعالی کهبزرگترها باید به آن بازگردند،نمیپذیرد و با الهام از اندیشههای بلیک،کودک یک اثر2 دیدگاه نویسنده میکوشد تااز آموزهای اقتدارگرایانه افلاطونیفاصله بگیرد و در چندجابر این معنا تاکید میکند که آنچهدر درون کودک هست،درونزا و با هستی اوتنیده شده استرا موجودی خلاق و خیالپرداز میداند که معصومانه در جستوجوی معرفتبه جهان پیرامونی خویش است و ادبیات کودک را نیز وسیلهای میداند که بهکودک،در این روند کمک میکند تا خلاقیت خود را سامان دهد و به تعالی ومعصومیتی نظامدار دست یابد.
تخیل،بازی و اسطورهگرایی اگر این معنا اثبا میشود کهمفهوم کودکی و به تبع آن ادبیاتکودک،مفهومی متغیر و تابعی از روندفرهنگی و تاریخی یک جامعه است،در آن صورت چه ویژگیهایی میتوانبرای کودک در نظر گرفت که مستقل ازاختلافها و تکثر پیرامونی،فلسفۀ ادبیاتکودک را تبیین کند؟همچنان که گفتهشد،آموزشی فرض کردن ماهیت ادبیاتکودک،نمیتواند پایۀ این تعریف مستقلباشد و کماکان مفهوم کودکی و ادبیاتکودک وابسته به حوزۀ بزرگسال باقیخواهد ماند و از نگرۀ تحقیرآمیز افلاطونگریزی نخواهد بود؛به ویژه اگر تصور کنیم کهرسالت هدایت کودک از معصومیت بدوی بهمعصومیت نظامدار،بر عهدۀ بزرگسال است.
(ص 218) بنابراین اگر گرایش به بازی به عنوان مقولهای در کنار تخیل واسطورهگرایی به کار گرفته میشود و این سه مؤلفه در روان آدمی نهادینهفرض میشود،در آن صورت میتوان ادبیات کودک را تجلی این سه مؤلفهفرض کرد و برای مؤلف بزرگسال و مخاطب کودک،جنس مشترکی قائل شد."