خلاصه ماشینی:
"سوال دیگرم این است که چرا کتاب مقدمه ندارد؟ فاطمه فراهانی:کتاب شما خیلی قوی بود،ولی این که شما از افسانهای استفاده کردید که نظر همه شناخته شده است و این که معمولا همه این را میدانند که چنین اتفاقی برای آن پسر میافتد،به نظرم مشکل ایجاد میکند.
وگرنه فهرست،اساسا در هیچ رمانی نقش خاصی ندارد(البته در اغلب موارد)به هر صورت،چون خیلی از دوستان روی آن صحبت داشتند،حتما بگویند که چه توقعی از فهرست دارند و فهرست برایشان چه کارکردی داری؟ چاوشی:چون این داستان،فصل فصل است،بهتر بود که برای هر فصل نامی در نظر گرفته میشد و آنها را در فهرست ذکر میکردید.
با توجه به این که شما گفتید،دوست دارید داستانهای قدیمی برای بچهها جذاب باشد و در ذهن آنها بماند،به نظر من هرچقدر شروع داستان جذابیت بیشتری داشته باشد،آن کتاب برای بچهها خیلی جذابتر میشود و تا انتهای داستان،خواندن را ادامه میدهند.
مثلا آن قسمتی که شما گفته بودید این پسر با محمد گازره رفت و کنار چشمه با هم خوابیدند و بلند شدند،وقتی دیوها را دیدند آن وقتی که محمد گازره خیلی میترسید،به نظر من اگر آنجا،فصل تمام میشد و وارد فصل دیگر میشدیم.
شاید این سبک داستان شما باشد؛چون خیلی تکرار شده بود که در میان داستان،مرتب داستانهای کوتاه آورده شود دیگر این که معمولا انسانها از دیوها میترسند،اما این بار دیوها از انسانها میترسیدند و این شاید خودش یک نوع اهمیت دادن به انسان باشد و این خیلی خوب است."