خلاصه ماشینی:
"واقعیت این است که آدمهایی که خودشان و همه چیز زندگی را جدی گرفتهاند،وقتی پیر میشوند،پیش میآید که برمیگردند و به عقب نگاه میکنند تا ببینند آیا این عمری که گذشت،هدر رفت یا اینکه مفید بود و به ثمر کلانتری: من وقتی داستان مینویسم، خیلی دموکرات هستم و چیزی را به شخصیتهایم دیکته نمیکنم.
سعی میکنم آن شخصیت را همان طوری که هست، ببینم و وفادارم به تفاوتهای شخصیتیشان نشست؟واقعیتش این است که من وقتی به آقای کلانتری فکر میکنم،میبینم که ایشان علاوه بر اینکه گذشتهء خیلی درخشانی داشته و خیلی هم مفید بودهاند و یک ذره از زندگیشان هم هدر نرفته،همواره باعث خیر و برکت بوده و برای ما هنرمندان و به خصوص برای نسل جوان و این باعث خوشحالی و دلگرمی ماست.
من در آنجا وقتی این جلهای عشایری را نقاشی میکردم،به شدت تحت تأثیر هندسهء زیبای این جلها قرار گرفتن و بعد متوجه شدم که اصلا زندگی عشایر چه زمینه مناسبی است و اگر نقاشی مثل هانری ماتیس در ایران میبود،حتما این کار را جدی میگرفت.
کلانتری:من کلانتری طالقانی مکتبی:اگر واقعا ظهور و حضور آقای کلانتری در زندگی من نبود، یقینا من الان تصویرگر نبودم و در این جلسه هم نبودم و اصلا معلوم نبود که کجا هستم کلانتری: من هم جزو آن کسانی هستم که فکر میکنم اگر یک جریان هنری ایرانی اتفاق افتاد که مدرن بود، مکتب سقاخانه بود وجالب است که این قضایا قبل از انقلاب اسلامی رخ داد؛ یعنی حاصل برخورد ایدئولوژیک با موضوع نبود هستم."