چکیده:
پرسش از نسبت فلسفه و دین، در کهنترین ادوار تاریخِ تفکر بشر ریشه دارد و فیلسوفِ مسلمان نیز چونان دیگر همصنفانش دستخوش این پرسش بوده است. جُستارِ پیش رو درصدد بازخوانی، تطبیق و سنجش آرای دو فیلسوفِ دورانساز مسلمان، فارابی و ابنرشد برآمده است. وجه این تطبیق افزون بر نوآوری و اصالت آرای طرفین، حضور ایشان در دو بزنگاه خاصِ تاریخی است: هنگامه طلوع و تأسیس فلسفه اسلامی و زمانه احیای پیکر تنومند اما نیمهجان آن. هر دو متفکر برآنند که فلسفه و دین موافق یکدیگرند؛ چراکه از یک حقیقت سخن میگویند؛ با این تفاوت که ابنرشد بهصراحت از اختلافِ ظاهری این دو سخن میگوید و به مدد علم تأویل در مسیر رفع این اختلاف گام میگذارد؛ اما بهنظر میرسد در نظرگاه فارابی، اساساً مسئله اختلاف مطرح نمیشود؛ چراکه مخاطب فلسفه و دین، وجه اشتراکی با یکدیگر ندارند تا مجالی برای بروز اختلاف پدید آید. این مقاله میکوشد با رجوع به آثار اصیل و تراز اول هریک از این دو فیلسوف، مهمترین ایدههای آنان را احصا و طبقهبندی کند و از پی آن در مسیر مقایسه و تطبیق آنها گام بردارد.
The question of the relation between reason and revelation existed in the most ancient periods of history of human thought. Like others، Muslim philosophers were also preoccupied with such a question. The present article studies Farabi and Averroes's opinions (about this issue) and compares them with each other. The comparison shows that they، having their own original ideas، were present at two critical moments; when Islamic philosophy was on the rise and when Islamic philosophy was revived (after it was attacked by al-Ghazzali). Both philosophers agree that reason and revelation are in harmony with each other، for they speak of the same reality with this minor difference that Averroes admits the apparent difference between them and attempts to resolve it through the science of interpretation whereas according to Farabi there is no difference at all between the two for the audience of philosophy is quite different from that of religion. Referring to the works of these two philosophers، this paper studies their most important ideas and compares them with each other.
خلاصه ماشینی:
اتصال حکمت و شریعت: بررسی تطبیقی آرای فارابی و ابنرشد درباره نسبت فلسفه و دین جهانگیر مسعودی، جواد شمسی چکیده پرسش از نسبت فلسفه و دین، در کهنترین ادوار تاریخِ تفکر بشر ریشه دارد و فیلسوفِ مسلمان نیز چونان دیگر همصنفانش دستخوش این پرسش بوده است.
هر دو متفکر برآنند که فلسفه و دین موافق یکدیگرند؛ چراکه از یک حقیقت سخن میگویند؛ با این تفاوت که ابنرشد بهصراحت از اختلافِ ظاهری این دو سخن میگوید و به مدد علم تأویل در مسیر رفع این اختلاف گام میگذارد؛ اما بهنظر میرسد در نظرگاه فارابی، اساساً مسئله اختلاف مطرح نمیشود؛ چراکه مخاطب فلسفه و دین، وجه اشتراکی با یکدیگر ندارند تا مجالی برای بروز اختلاف پدید آید.
فارابی، ابنرشد، دین، فلسفه، تأویل مقدمه کشتی تفکر فلسفه اسلامی که با سکاندارانی همچون فارابی و ابنسینا اقیانوسهای وسیعِ تفکر عقلانی را میپیمود، با توفان تهافت الفلاسفه غزالی به گِل نشست و به تعبیری پس از انتشار این کتاب در جهان اسلام ـ دستکم در برخی حوزههای فکری ـ «ریشه تفکر فلسفی خشکیده شد» (ابراهیمی دینانی، 1384، ص98).
آنها علم به مبدأ نخست، علتِ نخستینِ موجودات، غایتِ نهاییای که انسان قصد رسیدن به آن را دارد ـ که همان سعادت قصوی است ـ و نیز غایت نهایی سایر موجودات را نشان میدهند (همو، 1995م، ص89) اختلاف این دو صرفاً در زبانِ بیان مسائل است؛ بدین نحو که «آنچه فلسفه به صورت معقول و تصوری نشان میدهد، دین با تخیل به نمایش میگذارد و تمام آنچه را که فلسفه مبرهن میکند، دین به روش اقناعی بیان میکند» (همانجا).