خلاصه ماشینی:
"اگرچه عشق در هر دو داستان به صورت غیرمستقیم بیان شده و کمی هم با ملاحظه،اما اساس و مبنای کل داستان به خاطر بیان همین عشق دوران نوجوانی است که به وجود آمده است،حتی در آنجا که فقر پررنگ است اگر خواننده هوشمندی داستان را بخواند متوجه میشود که داستان در سیطره عشق است و جالب این که در این دو عشق که خلیلی و باباخانی ترسیم کردهاند،اساسهای مشترکی وجود دارد: الف-در هر دو داستان عشق،عشق افلاطونی است و درواقع شاید بیان این نکته باشد که عشق دوران نوجوانی عشق افلاطونی است و هیچکدام به جنسیت و موضوع عشق فکر نمیکنند بلکه به خود عشق فکر میکنند و یا به روایتی«عاشق خود عاشق شدن»هستند.
اما در داستانهای خلیلی بااینکه در یک منطقه خیلی دور اتفاق میافتد و شاید بعضی از کلماتش هم احتیاج به پانویس و پاورقی داشته باشد،بااینهمه احساس میکنیم نویسنده فقری را در نظر گرفته است که تمام افراد یا حداقل سایه عشقی از معلم خودش میبیند که این عشق چون ساده است و براساس توهم شکل گرفته است فرو میریزد.
نیز خواننده در کتاب دو خرمای نارس میخواند که انسانها را مثل حیوان میانگارند و دندانهایشان را موقع خرید میشمارند و با سلامتشان مثل سلامت حیوانات برخورد میشود و درصورتیکه هیچ آهونالهای در این داستان وجود ندارد اما تاثیری که این میگذارد از آن آهوفغانها بیشتر است چراکه هم باباخانی و هم خلیلی از پارادوکس عشق و فقر یا به قول حافظ«سلطنت فقر» استفاده میکنند که در همین تضاد تاثیر خودشان را میگذارند."