خلاصه ماشینی:
"پس از آن،شازدهکوچولو،ماجرای سفرهایش را نقل میکند:از چگونگی بدگمان شدنش به تنها گل سیارهاش و سفر به خرده سیارکهایی که در هر کدام فقط به تن ساکن بود:یک شاه،یک مرد خود پسند،یک میخواره،یک تاجر،یک مشعلافروز و یک جغرافیدان.
شازدهکوچولو تعریف میکند که چطور روی زمین،باغی مییابد پر از گلهای سرخی که درست شبیه گل سرخ خود اوست،آشنایی با ماری سمی و روباعی که از او میخواهد اهلیاش کند،سوزنبان راه آهن،تاجری که قرصهای رفع عطش میفروشد و سرانجام،با هوانورد.
شازدهکوچولو تلویحا اشاره میکند تنها را این که بتواند به سوی گل مورد علاقهاش برگردد،این است که ماری او را نیش بزند.
شازدهکوچولو عقل و خرد کسب میکند،اما ارزشهای آدم بزرگها را نمیپذیرد و در مقابل،به معصومیتی والاتر دست مییابد که جان تازهای در عشق او به گل سرخ میدمد و او را متعهد میسازد که مسئولیت گلش را بپذیرد.
سفرهایش به خرده سیارکها او را درک کج فهمی آدم بزرگها رهنمون میسازد؛کسانی که فکر میکنند فقط واقعیتهای مادی حائز اهمیت است"