خلاصه ماشینی:
"نقد و معرفی یک عکس دسته جمعی دکتر پرویز علوی داستان با خواب دیدن سیما،دختری که یک پایش فلج است و با عصا راه میرود شروع میشود.
او مادربزرگ خود،بیبی را خواب میبیند که در حوض افتاده است و به زیر آب میرود.
سیما تصمیم خود را میگیرد و به خانه بیبی میرود.
سیما که بیخبر، وارد خانه بیبی شده بود،دستش را دور گردن بیبی حلقه کرد،گونههایش را بوسید و گفت:« از کجا فهمیدی که منم بیبیجان؟»بیبی گفت:«از بوی خوبت».
سیما لبهایش را به لپهای بیبی چسباند و گفت:«مادربزرگ؟ -چیه عزیزم؟ -راست است که آدم موقع سال تحویل،هر آرزویی بکند،به آن میرسد؟ -بله که میرسد.
دیگر اینکه خانهام پر از گل نرگس باشد و سومین آرزو اینکه این آخر عمری،یک عکس دسته جمعی با همه بچهها و نوههایم بگیرم.
سیما صورتش را به گوش بیبی نزدیک کرد و گفت:«بیبی،حالا با هم یک عکس دسته جمعی میگیریم."