چکیده:
« آنچه هست بایستی باشد » شاید مهمترین اعتراضی است که مخالفان کارکردگرایی مطرح می کنند. آنان مخالفت خود را با جمله ای بیان می کنند که به زعم خودشان عصاره، چکیده و مرکز ثقل این مکتب محسوب می شود و این همان جمله ای است که برداشت کلی مخالفان از این مکتب است . کارکرد گرایی را فرزند قرن « خلف و جانشین مکتب و » اورگانیسیم « » تحلیل اورگانی قرن نوزدهم می دانند ]اشر ف، 9:1374 [به اعتباری ، کارکردگرایی : حاصل قیام انسا ن شناسان و جامعه شناسان اوایل قرن بیستم ضد جامع هشناسی تاریخی و اید ه های تکامل و ترقی قرن 19 به شمار میآید. ]پیشین[. مکتب کارکردگرایی را مکتب وفاق، همدلی، اتحاد، نظم و در کل تعادل می دانند. فارغ از پیشینه های تاریخی، این مکتب فاصله ای از دورکیم تا پارسونز را طی کرده است و شاید بتوان گفت که اینک هم تداوم دارد و به حیات خویش ادامه می دهد.
«فونکسیونالیسم » سا لهای بسیاری بر جامعه شناسی سیطره پیدا کرد و در زمان پارسونز به نقطه اوج خود رسید. اما با مرگ پارسونز و به قول همیلتون » پدر سالار سرنگون شده « ، در دهه 60 دوران نزولش فرا رسید. این مکتب هم از سوی اصحاب تفسیر و هم اصحاب تضاد و تقابل مورد حمله قرار گرفت، به طوری که در طول دو دهه(80 – 1960 ) کانون اغلب انتقادات بود و بیشترین میزان انتقادات را نصیب خود کرد. در دهة 1980 بود که وقتی اصحاب وفاق، همت مارکسیست ها را در بازسازی اندیشه های مارکس دیدند، پا به میدان گذاشتند و با پذیرش اغلب انتقادات مطرح شده، به بازسازی اندیشه های پارسونز پرداختند و به فراتر از پارسونز اندیشیدند. جفری الکساندر و پل کولمی از جمله فراپارسونز یهایی بودند که با تلفیق نظریات کارکردگرایان با انتقادهای منتقدان، خواهان ادامة حیات کارکردگرایی با سبک و سیاق جدیدی بودند. در این نوشتار به تشریح تاریخچه ای از چگونگی شکل گیری نو کارکردگرایی می پردازیم و در آن مهمترین نظریه پردازان این شاخه از کارکردگرایی و اصول آن را مطرح می سازیم و در پایان نیز به اهم انتقادات وارده بر آن اشاره می کنیم.