چکیده:
در این نوشتار با هدف بررسی تطبیقی عشق الاهی در عرفان مولوی و آگوستین پس از بررسی مقایسهای آرای آنها با روش توصیفی و کتابخانهای در یافتیم که هسته اصلی افکار هر دو، مسئله عشق الاهی است و مشترکات بسیاری در نگاشتههای آن دو در مسئله عشق الاهی وجود دارد. هر دو عشق را علت آفرینش و فراگیر در تمام هستی دانسته، آغاز آن را از سوی خداوند میدانند؛ همچنانکه رسیدن به آرامش، شادی و لذت حقیقی را در پرتو عشق الاهی میدانند؛ اما در پیوند میان عشق الاهی و علاقه به دیگران مخصوصا همسر اختلافاتی میان آن دو دیده میشود؛ آگوستین همسر خود را به خاطر عشق الاهی رها ساخته؛ اما مولوی علاقه زن و شوهر به یکدیگر را از الطاف الاهی میداند. این اختلاف ناشی از مبانی پذیرفتهشده توسط آنها یعنی جایگاه ازدواج و میل جنسی در اسلام و مسیحیت است؛ زیرا در اسلام ازدواج امری ذاتا مقدس است؛ اما در مسیحیت شری ضروری است.
خلاصه ماشینی:
از منظر مولـوي نيز «عشق » محور کل هستي و پيونددهنده همه اجـراي وجـود اسـت : جمع بايد کرد اجزا را به عشق (مولـوي، ١٣٧٨، ص٦٩٩) و خداونـد جهـان را بـه خـاطر عشق آفريد: عشق حـق و سـرّ شـاهدبازياش/ بـود مايـه جملـه پردهسـازياش (همـان، ص١٠٤٨)؛ با عشق روان شد از عدم مرکـب مـا (همـو، ١٣٧٥، ص١٢٦٧)؛ از شـبنم عشـق خاک آدم گل شد (همان، ص١٣١٢).
در مورد محبت و عشق ميان زن و شوهر نيز از سويي آن را مورد خواسـت خداونـد دانسته ، ميگويد «اين حقيقت که زني براي او (حضرت آدم ) از پهلـويش آفريـده شـد، بيانگر ارزش فراوان محبتي است که بايد مرد و زن را به هـم پيونـد دهـد» (همـو، ١٣٩٢، ص٥٣٢)؛ اما از سوي ديگر ازدواج را مردود و ازدواجنکردن را امري نيکوتر و راه جلـب رضاي خداوند دانسته (همو، ١٣٨١، ص٦٠)، تعهدات زناشويي را غيرعاقلانـه مـيشـمارد (همـان).
اما عشق به بندگان را با اين نگـاه کـه آنان جلوه خداوندند، ميپذيرد و درعمل نيز خود، بـه شـمس تبريـزي عشـق مـيورزيـد؛ ليکن از نگاه او، به ديگران نبايد به طورمستقل عشق ورزيد، بلکه از جهت ارتباط آنهـا بـا خداوند يا به قول مولوي ازآنجاکه نمک از حق دارند، به آنها عشـق ورزيـد: بـدان رخـي بنگر کو نمک ز حق دارد (همو، ١٣٧٥، ص١١٣٧).
عقل کلي انسان را به سوي عشق الاهي رهبري ميکند: گر عقل به سوي دوست رهبر نبدي روي عاشق چنين مزعفر نبدي (همان، ص١٤٤١) اما عقل از نظر مولوي تا رسيدن به در خانه معشوق مفيد اسـت و بعـد از آن بايـد آن ٢٥ را کنار گذاشت : «عقل چندان خوب است و مطلوب اسـت کـه تـرا بـر در پادشـاه آورد، چون بر در او رسيدي عقل را طلاق ده که در اين سـاعت عقـل زيـان توسـت و راهـزن است » (همو، ١٣٥٨، ص١١٢).