چکیده:
نظریه ترقی مشروطه که بهدرستی «آستانه جدید» ایران نام گرفتهاست، قصد داشت تا باتحدید دولت درایران، اساس مشروطیت را بنانهد. اما واقعه مشروطه دیری نپائید و ازدل آن«بلیه عظما»، سلطنت رضاشاهی شکلگرفت. اینکه چرا آمال بزرگ روشنفکران ومشروطهخواهان یکسره برباد رفت و نیز واقعیت تاریخی کهایران را به لبه پرتگاه رسانید و همگانرا متقاعد کرد که برای نجات کشور، دولت مقتدر مرکزی تأسیس شود، که البته چنین هم نشد، مسئله این نوشتار است. «ایضاح منطق شکست» این نظریه، از طریق بررسی نسبت نظام فکری این دوره با سنتاندیشگی در ایران از سویی واندیشه تجدد اروپایی از سوی دیگر، امکانپذیراست. اینکه نظریه مشروطهخواهی در ارتباط باواقعیت تاریخی چهوضعی پیداکرد و چه پیامدهایی ازاین وضع عاید ایران شد، هدف اصلی اینمقاله است. نظریه ترقی-مدرنیزاسیون درایران، بابرداشتی سطحیاز «فراروایت دانش مطلق»، که در تقابل با «روایت»های سنتی دراروپا، دارای مبانی معرفتی نویی بود، سعی در تأسیس تجدد بر اساس مظاهر آن اندیشه کرد. مقوله آزادی نیز ذیل اندیشه ترقی طرح شده است. آنان، با تقلیل «فراروایت رهایی» اندیشه روشنگران اروپایی، آنرا صرفا به آزادی از استبداد فروکاستند. یافتن مشروعیت این نهادهای نو در سنت، منجر به شکلگیری الگوی بازگشتی از منطق تحول ساختار اندیشه سیاسی در ایران معاصر شد که رویدادهای سیاسی نیز لاجرم با آن انطباق داشت.
خلاصه ماشینی:
اين که روشنفکران ايران عصر مشروطه چه تصوري از بحران عصر خود داشتند و براي برون رفت از آن بحران چه نوع نظريه سياسي را تدوين کردند، نتايج و پيامدهاي اين انديشه در برخورد با واقعيت چه وضعي پيدا کرد و در دوره هاي بعدي تاريخ ايران چگونه خورا نشان داد، مسئله اصلي اين پژوهش است .
چون قدرت ازيکسو دردست نيروهاي قدرتمند قدمايي رقيب دولت ـ خوانين قدرتمند، اشراف زميندار، درباريان ، حکام محلي و علماي ديني ـ در نظم ارباب ـ رعيتي و در قالب نظام مريد ـ مرادي و شراکت و داشتن املاک گسترده مثلا درقالب موقوفات پراکنده بود و دولت مرکزي عملا حضوري در حوزه تحت نفوذ آنان نداشت (قزويني، بيتا: ٩٠ـ٦٥؛ کاتوزيان ، ١٣٨٤: ٥٩ـ٥٦؛ شاردن ، ١٣٤٥: ٢٩٧ـ١٧٤؛ لمبتون ، ١٣٦٢: ٢٢٧ و ٤١٦ـ٤٦٣؛ روزنامه حبل المتين ، ١٣٤٣.
بدين سان ، تبيين ابعاد و مختصات اين بيالتفاتي به مباني که در نهايت به تأسيس نظريه مشروطه اي منجر شد که نه به لحاظ نظري درک درستي ازآن انديشه اروپايي داشت و نه به لحاظ تاريخي نسبتي باتحولات و مناسبات قدرت نيروهاي اجتماعي در ايران داشته است ، هدف اصلي اين پژوهش است .
بدين ترتيب ، آزادي روشنفکران مشروطه ، برخلاف انديشه آزادي روشنگران غربي، که به معناي رهايي بشر از طبيعت ، ماوراءالطبيعه و آن چه اوهام خرافي گذشته گان ناميده ميشد، حتي به همان معناي محدود آزادي سياسي، همگاني نشد؛ بلکه در عمل ، به معناي خروج قدرتمندان نظام کهن ازسلطه حاکميت تعبير شد و اين نيروهاي قدمايي و جديد با اتحاد خود بر سرتصاحب قدرت ، آزادي مطلق يافتند و بر عموم مردم ايران مسلط شدند.