چکیده:
از نظر تاریخی، مفهوم «هویت اجتماعی» جایگاهی محوری در نظریهپردازیهای روانشناسی اجتماعی و نظریهپردازیهای جامعهشناسانه داراست. دیدگاه پسامدرن به شکل خاص هویت را امری سیال و در حال تغییر تلقی میکند؛ چرا که هویت امری گفتمانی فرض میشود. هویت هر ملتی با فرهنگ آن ارتباط مستقیم دارد. فرهنگ ایرانی تا قبل از مشروطه دو جزیی بود: ایرانی و اسلامی. اما بعد از رویارویی با تجدد، دو عنصر سوسیالیستی و لیبرالیستی به آن افزوده شد. عدم شناخت عمیق غرب و فقدان قدرت نقد فرهنگ مدرن سبب شد عناصر فرهنگ ایرانی به شکلی سازوار کنار هم ننشینند و به یک معنا هویت ایرانی را با مخاطره روبرو سازند. خروج از بحران هویت مستلزم شناخت نسبت صحیح ایرانیت و اسلامیت از یک سو و درک عمیق و نقادانه فرهنگ مدرن از سوی دیگر است.
خلاصه ماشینی:
اگر قبل از انقلاب مشروطه با دوگانگی ایرانیت ـ اسلامیت و پس از آن با دوگانگی سنت (شامل ایرانیت و اسلامیت) و تجدد (شامل فرهنگ غربی و سوسیالیستی) روبرو بودیم، انقلاب اسلامی نهتنها نتوانست بر بحران هویت فایق آید و ترکیب و هم نهادی جدید به دست دهد، بلکه ترکیب جدیدی از مربع فوق به وجود آورد که در نوع خود بدیع و بسیار پیچیده بود.
از دیدگاه او، این گونه ناسیونالیسم به چند دلیل ره به مقصود نمیبرد: نه تجدد میتواند به ایرانی بودن متصف شود و نه ایران در طول زمان از نظر جغرافیایی کل واحدی بوده است.
این روند به جهت احقاق حقوق ملت و مبارزه با استبداد ایرانی، پدیدهای مبارک تلقی میشد؛ اما از آنجا که هویت ایرانی تکلیف خود را با دوگانگی ایران ـ اسلام حل نکرده بود، در این زمان سختتر میتوانست بر سه گانگی حاضر فایق آید.
هرچند برخی از انتقادهای فوق به حقوق بشر مدرن وارد به نظر میرسد، اما نکته اساسی در این میان آن است که به شکل کلی مانع از ورود مفاهیم حقوق بشر به گفتمان ایرانی و حل معضل آن نمیکند.
هویت ما از دوران مشروطه به شکل خاص در چهار راه فرهنگهای مختلف قرار گرفت و تا زمان حاضر نه تنها به یک کل منسجم تبدیل نشده، بلکه از سرگردانی فرهنگی (Cultural Disorientation) بحران هویتی حکایت میکند که با رسمی شدن دین در دورۀ جمهوری شدت نیز یافته است.