چکیده:
ارنست مندل سه دورة اصلی را در تاریخ تحول رژیم سرمایه داری تشخیص داده است : سرمایه دارای بازار، سـرمایه داری انحـصاری یـا امپریالیـسم ، و سـرمایه داری متـاخر یـا چنـدملیتی . مرحلـة سـوم دارای ایـن ویژگـی هاسـت : غلبـة شـرکت هـای چنـدملیتی ، جهانی شدن بازارها و کار، مصرف انبوه و گسترش فضا برای جریانهـای چنـدملیتی و سیال سرمایه . فردریک جیمسون با الهام از این الگوی ادواری-تاریخی ، فرماسیونهـای اقتصادی، فرهنگی و زیبایی شناختی را دورهبندی می کند. از این منظر، مراحل سـه گانـة تحول فرهنگ در جامعة سرمایه داری عبارتاند از: رئالیسم ، مدرنیـسم و پسامدرنیـسم . فرهنگ پسامدرن مقارن است با سومین عـصر ماشـین یـا سـومین انقـلاب صـنعتی در سرمایه داری متاخر. نقطة قـوت نظریـة عقلانیـت اقتـصادی-فرهنگـی فرماسـیونهـای تاریخی در منظومة فکری جیمسون، «جهانی بودن» مقیاس تحلیل آن اسـت . بـا وجـود این ، شبح ساختارگرایی هم چنان بر روایـت پـسامدرن وی از مارکسیـسم سـیطره دارد. سردرگمی جیمسون در تعیین سوژة مقاومت در برابر سویه های تخریب گر سرمایه داری * استاد علوم سیاسی و روابط بین الملل دانشگاه شهید بهشتی (s_m_ghavam@hotmail.com). ** دانشجوی دورة دکتری علوم سیاسی (اندیشه های سیاسی ) دانشگاه تهران (najafzadeh_reza@yahoo.com). متاخر، با نادیده گرفتن امکانهای دموکراسی و سویه های رهـایی بخـش ایـن وضـعیت همراه است . هم چنین ، این سیاست فرهنگی رادیکال، بر خلاف بـسیاری از سـنت هـای مارکسیستی ، نسبت خود با مسالة دولت و قدرت حاکمة مدرن را بـه خـوبی مـشخص نمی کند.
خلاصه ماشینی:
بر خلاف دنيل بل ، ارنست مندل معتقد است کـه «سـرمايه داري متـأخر نـشانگـر ظهور جامعة پساصنعتي نيست ، بلکه براي نخستين بار در تـاريخ ، بـه صـنعتي شـدن در سطحي جهـانشـمول و تعمـيم افتـه منجـر مـي شـود.
سرمايه داري ليبرال قرن نوزدهم ، فقط با يک نظام اجتمـاعي کهنـه و روبـه زوال درگيـر بـود، امـا سـرمايه داري متـأخر بـا مبـارزهطلبـي نيروهـاي ضدسرمايه داري، و با نظام اجتماعي فراسرمايه دارياي روبه رو اسـت کـه هـم از آهنگ رشد بالاتري برخوردار است و هم دست کـم بـراي دو سـوم افـراد بـشر جذابيت بيش تري دارد.
بر اين اساس، مندل بـه قلـب نظريـة انقلاب مارکس راه مي برد و براي عبور به سوسياليسم ، به سوژة کلاسيک ايـن سـنت ، يعنـي «طبقة کـارگر صـنعتي » اميـد مـي بنـدد: «امـروز طبقـة کـارگر کـاملا توانـايي آن را دارد کـه سرمايه داري را در يک کشور سرنگون سازد....
(جيمسون، ١٣٧٩، ٨) جيمسون معتقد است که مسألة اصلي در مورد تحول سـاختار جامعـة سـرمايه داري نوين ، به ماهيت شيوة توليد، به ويژه ماهيت شـيوة توليـد سـرمايه داري، و تغييـرات يـا گونه هاي ساختاري متنوع آن مربوط مي شود.
(بودريار، ١٣٨١، ٤٥٧-٤٨٠؛ ,١٩٧٥ ,Baudrillard) در مقابل ، ديدگاه جيمسون را مي توان چنين خلاصه کرد: در سرمايه داري متأخر نـه با «پايان توليد»، بلکه با «عجين شدن دانش - فرهنگ - توليد» سروکار داريم ، و مفاهيمي چون ارزش يا شيوة توليد نيز بايد به اين اعتبار تکميل شوند، نه تخريب .