چکیده:
کربن در طرح عام تطبیقی خود، جایگاهی ویژه برای فلسفۀ تطبیقی هنر قائل است؛ فلسفۀ تطبیقی هنر با نشان دادن مشترکات انضمامیتر فرهنگهای دینی، امکان برابر نهی آنها و کشف تناظرات موجود را سهلتر میکند؛ این رویکرد با روش «تأویل باطنی» یا پدیدارشناسی (البته پدیدارشناسی به معنایی کربن مراد میکند) میسر خواهد بود؛ این تأویل باطنی مبتنی بر دریافت خاصی از زمان و حقیقت است که فهم به معنای واقعی کلمه که چیزی جز «وعی» نخواهد بود را ممکن میسازند. به رأی کربن ما با این تأویل باطنی میتوانیم بدون درافتادن به دام تناقضگویی، قرابتهای موجود میان اجزاء یک اثر هنری در گوشهای از عالم را با ساختارهای مشابهی که در مکانهای دیگر یافتنی هستند، مقایسه کنیم و تطبیق دهیم؛ کاری که در صورت توفیق مهیا کننده زمینههای گفتگو در دیگر عرصهها نیز خواهد بود. تلاش ما بر این بوده است تا با بررسی این تلاش تطبیقی کربن، به فهمی از الگویی که بر مبنای آن، این «فلسفه تطبیقی هنر» رخ میدهد، دست یابیم؛ کاری که با طرح نمونههایی از نوشتههای کربن که در این چهارچوب قرار میگیرند، صورت پذیرفته است؛ ازاینرو نوشتار حاضر با معرفی عناصر روش شناسانهای آغاز میشودکه هانری کربن در تدوین فلسفه تطبیقی هنر به کار میبندد و با پژوهشی در تحلیلهای او در این چهارچوب پایان خواهد پذیرفت.
خلاصه ماشینی:
فلسفۀ تطبیقی هنر با رویکرد پدیدارشناسانۀ هانری کربن سید رحمان مرتضوی باباحیدری (نویسنده مسئول ) امیر نصری چکیده کربن در طرح عام تطبیقی خود، جایگاهی ویژه برای فلسفۀ تطبیقی هنـر قائـل اسـت ؛ فلسـفۀ تطبیقی هنر با نشان دادن مشترکات انضمامیتر فرهنگ های دینی، امکان برابر نهی آن ها و کشـف تناظرات موجود را سهل تر میکند؛ این رویکرد بـا روش «تأویـل بـاطنی» یـا پدیدارشناسـی (البتـه پدیدارشناسی به معنایی کربن مراد میکند) میسر خواهد بود؛ این تأویل بـاطنی مبتنـی بـر دریافـت خاصی از زمان و حقیقت است که فهم به معنای واقعی کلمه که چیزی جز «وعی» نخواهـد بـود را ممکن میسازند.
او چنانکه «کاتلین رین ١» میگوید: «مردی است که کربن هم داستان با صوفیانی چون روزبهان و ابن عربی، پیوند مخصوصی میان هر پیامبر با جمال به عنوان صفت خداوند و مظهر تام حضرت او، تشخیص مـیدهـد و بـر جمـال محوری نبوت محمدی تأکید میکند: «به هیچ وجه جای شگفتی ندارد اگر میبینیم که در تصوف ، پیامبر اسلام را پیامبر دین جمال میداننـد؛ چیـزی کـه سرشـار از تـداعیهـای افلاطونی است » (کربن ،١٣٩٥: ٥٤)؛ احتمالا مـراد کـربن از «تـداعیهـای افلاطـونی»، نسبتی است که افلاطون به طور مثال در رسالۀ «مهمانی» میان عشق و زیبـایی برقـرار میکند یا تفسیرهای نوافلاطونی از افلاطون که بر پیوند میان حقیقت ، عشـق و زیبـایی تأکید میکند؛ اما علاوه بر این ، کربن ما را با یک معنای پیامبرانه زیبایی روبرو میکنـد؛ چیزی که باید در آن تدبر کرد: «خاصان عشق در سلوکشان دو دل مشغولی جدی دارنـد: بایـد در معنـای پیامبرانـه زیبایی تدبر کنند و این معنا را مکشوف دارند و متجلی سازند و نیز باید آگـاه باشـند کـه مراتب این تأویل زیباییشناختی، تأویل هستی آدمی نیز هست » (کـربن ، ١٣٧١: ١٢٥ و کربن ، ١٣٩٠ ب : ٤١-٤٦) بنابراین محور فلسـفۀ هنـر و زیبـاییشناسـی معنـوی ایـن اصـل اسـت کـه درک زیباییهای طبیعی و انسانی، خلق «کار هنری»، فهم آن و تلذذ از آن ، مآلا موهبتی الهی است و باید در جهت نیل به کمـالات معنـوی قـرار بگیـرد.