خلاصه ماشینی:
"یکی دیگر از گرفتاریهای مادر من این بود که در موقع برخورد به گلههای گوسفند و بز،من غالبا یکی از بزغالهها با بغل کرده اصرار میکردم که آن را برای من بخرد و او هم فقط بعنوان اینکه در شهر اسباب زحمت ما میشود معمولا از خریدن گوسفند امتناع میکرد با اینحال در بعضی از این مسافرتها در نتیجهء اصرار ما مجبور میشد پنج قرانی مایه رود و این خواهش مرا اجابت کند.
این بزغالهها یکی دو روز بیشتر در منزل ما دوام نمیکردند زیرا پدرم که آدم سختگیری بود شروع به اوقات تلخی میکرد و بع بع نابهنگام بزغاله هم که از مادر خود دور شده بود بالاخره کار را به نفع پدرم تمام میکرد و منجر بهاین میشد که یا همان شب و یا صبح آنروز بزغاله را از زیر تیغ بیدریغ نوکرمان بگذراند و من را برای مدت دو سه روز عزادار و ماتمزده بنماید."