خلاصه ماشینی:
"و می شنویم که قاضی بست بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر سخت تنگدستاند و از کس چیزی نستانند و اندک مایه ضیعتی دارند،یک کیسه بپدر باید داد و یک کیسه به پسر تا خویشتن را ضیعتگی حلال خرند و فراختر بتوانند زیست و ما حق این نعمت تندرستی که بازیافتیم لختی گزارده باشیم.
دعا کرد و گفت خداوند این سخت نیکو کرد،و شنودهام که بوالحسن و پسرش وقت باشد که به ده درهم درماندهاند.
بسیار دعا کرد و گفت این وصلت فخرست،پذیرفتم و باز دادم که مرا بکار نیست و قیامت سخت نزدیک است حساب این نتوانم داد،و نگویم که مرا سخت دربایست نیست اما چون بدان چه دارم و اندک است قانعم وزر و وبال این چه بکار آید؟بونصر گفت ای سبحان الله زری که سلطان محمود به غزو از بتخانها بشمشیر بیاورده باشد و بتان شکسته و پاره کرده و آن را امیر المؤمنین میروا دارد ستدن،آن،قاضی همی نستاند؟گفت زندگانی خداوند دراز باد."