چکیده:
از جمله مباحث فلسفی ـ کلامی که در طول تاریخ مورد بحث و بررسی قرار گرفته، براهین اثبات خدا است. در غرب و شرق، فلاسفه و متکلمان برهانهای مختلفی برای اثبات وجود خدا ارائه کردهاند.
در این مقاله سعی شده است تا براهین خداشناسی از منظر دو فیلسوف برجسته شرق و
غرب، علامه طباطبائی و رنه دکارت؛ به صورت تطبیقی، بررسی شود. رنه دکارت که با آمدن او فلسفه غرب تحول بنیادین یافت، دغدغه اصلیاش شناخت یقینی بود. دکارت برای تضمین چنین شناختی، وجود و عنایت خداوندی را شرط میداند. از این رو در صدد اثبات وجود خدا بر آمده است و برای نیل به این منظور از دو برهان فطری و وجودی بهره جسته است. علامه طباطبائی نیز با براهین متعددی از جمله برهان فطرت و صدّیقین و ... ـ به اثبات خدا پرداخته است و متقنترین آن براهین را برهان صدّیقین میداند. برهان صدیقین در طول تاریخ فلسفه شرق، تطوّرات تکاملی خود را پشت سر گذاشت تا اینکه در دوره علامه طباطبائی به مرحله کمال نهاییاش رسید. تقریر ایشان از برهان صدیقین ویژه و مبتکرانه است؛ چون بر هیچ مقدمهای از مقدمات فلسفی تکیه ندارد. به نظر میرسد آنچه دکارت در براهین اثبات خدا گفته است با بحثهای علامه طباطبائی نوعی همزبانی و قرابت دارد که در این مقاله در حد امکان به بیان آنها پرداخت میشود.
خلاصه ماشینی:
<FootNote No="46" Text=" دکارت، 1361: 61-64"/> در این گفتار دکارت چند مطلب جلوه میکند: اول اینکه احساس و تخیل را از حیث وجوه تفکر بودن به خودش نسبت داد، این یعنی از جهات دیگر مانند وجود در خارج یا ذهن به شخص من قائم نیست پس وجودی غیر از وجود خود را به صورت ضمنی اثبات کرد.
<FootNote No="75" Text=" همان: 1044"/> علامه طباطبائی( در حاشیۀ اسفار چنین میفرماید: آن واقعیت که با آن سفسطه دفع میشود و هر ذی شعور، ناگزیر از اذعان به آن است، عدم و بطلان را ذاتا نفی میکند؛ به این معنا که دارای وجوب ذاتی فلسفی و ضرورت ازلی است؛ طوری که فرض بطلان و رفع آن، مستلزم اثبات و اقرار به آن است.
علامه در المیزان در تفسیر آیۀ 67 سورۀ اسراء چنین میفرماید: معنای اینکه فرمود: (فلما نجاکم إلی البر أعرضتم( این است که وقتی شما را از غرق شدن نجات داده گرفتاری و بیچارگیاشان را برطرف کرد و شما را بار دیگر به خشکی رسانید، دوباره از او و از دعای او اعراض کردید و این خود دلالت دارد بر اینکه یاد خدای تعالی هیچ وقت از دل آدمی بیرون نمیرود و در هیچ حالی مغفول نیست و اگر دعا میکند ذات و فطرت او وادارش میکند که در آسایش و سختی او را بخواند؛ زیرا همین که بعضی از او اعراض میکنند لا بد او هست و گرنه اگر چنین چیزی در ذات و فطرت آدمی وجود نداشت دیگر اعراض معنا نداشت، پس معنای اینکه آیه مورد بحث میفرماید: انسان خدا را در بیچارگیهایش میخواند ولی در خوشحالیها از او اعراض میکند، در معنای این است که انسان همیشه به وسیله فطرتش به سوی خدا هدایت میشود.