خلاصه ماشینی:
"مرهم فراموشی بهار آمد و آورد ذوق مینوشی خوشا ز ساغر امید و عشق،مدهوشی گرم سبوی وفا ساقی افکند از دوش زنم به گنبد افلاک،لاف همدوشی بیا کنار من ای ماه مهربان و مخواه که با خیال تو چندین کنم هماغوشی دلی که بارقهی عشق گرمیش بخشد غنیمتی است در این روزگار خاموشی به زیر موکب سلطان گل،فشانم جان که دور نوحه گذشت و ملال چاووشی ز درد خویش مکن شکوه بیش و باده بنوش که مرهمی نبود بهتر از فراموشی حریف دیو غم شعلههای حرمان نیست توان رستمی و همت سیاووشی پلنگ حادثه نبود عیان و لیک آن به که دیده واکنی ای دل ز خواب خرگوشی ز کار رندی و مستی مپوش«صالح»چشم که نیست شیوهء ذاتش بجز خطاپوشی باغ شکیبا رنجه از بیم شکستن دل شیدای من است عشق،سنگی است که در طالع مینای من است با خیال نفس گل،سپری کرد بهار عطش بادیه در باغ شکیبای من است هر دم از جذبهی ماهی گسلم بند از پای وه که در خواب چه توفان شب دریای من است خواهم از دست تو پیمانهی جادو اثری تا ببینی که چها در دل رسوای من است عشق در پرده تحمل ننماید خود را فارغ احوال دل از منت حاشای من است ای که منظور جهانی شدی از غایت لطف شهرت روی تو مرهون تماشای من است خون مجنون به هدر گردش ایام نداد آب این چشمه روان بر تن صحرای من است تیر صیاد،تغافل نپذیرد،هیهات خندهء گل به چمن بهر تسلای من است غم آن لعل می آلوده روانم میسوخت شکر این جرعه که در ساغر شبهای من است «صالحا»ذوق تغزل ز که بردی میراث که به بزم سخن،آغوش غزل جای من است ای ساقی..."