خلاصه ماشینی:
"من و پدر جلو دویدیم اما آنچه من دیده بودم فقط دست مادر بود،دست قطع شده او.
دست قطع شده او،و تصویر آن دست مرا راهنمائی میکند بگذشته خودش،بکار- هائی که برای ما،انجام داده بود باولین روزهای تولد که دست مادر را هنگام در آغوش گرفتنم شیر دادنم،نوازش کردنم احساس کرده بودم.
چه روزهائی که هنگام بازگشت از مدرسه،یا هنگامی که توی کوچه با بچهها فوتبال بازی میکردم مادر را میدیدم که از دور میآید و با دستهایش خریدهائی را که برای منزل کرده بود حمل میکند و من جلو میدویدم و زنبیل را از دستش میگرفتم و تازه میفهمیدم که مادر چه بارهای سنگینی را برای رفاه ما حمل میکند بار زندگی هم بهمان سنگینی بود اما مادر بدوشش میکشید تا ما رنج کمتری ببریم مادر خانه را دوست میداشت و همیشه میگفت خانه ارزش آن را دارد که بخاطرش بمانیم و مقاومت کنیم و عزیزانمان را از دست بدهیم."