چکیده:
با توجه به اهمیت روششناسی در فلسفه علم و بهویژه در علوم اجتماعی، در این مقاله روششناسی کارل مارکس یکی از موثرترین عالمان اجتماعی بررسی شده است. روش مارکسیستی امروزه بهطورگسترده مورد استفاده پژوهشگران میباشد؛ درحالیکه کمتر کسی به این مسئله واقف است. روش مارکس در مطالعه پدیدهها به این صورت است که از واقعیات آفاقی پیچیده آغاز میکند و در سیری نزولی به سوی مفاهیم هرچه بسیطتر پیش میرود. سپس، این مسیر در جهت معکوس طی میشود و از مقولات بسیط به سمت مفاهیم مرکب صعود میکند. این چرخه در هر دو مسیر رفتوبرگشت و در تمامی سطوح انتزاع بهصورت دیالکتیکی انجام میشود.
دو عنصر اساسی در روششناسی مارکس، یکی شرایط تولیدی در هر جامعه و دومی نقش مقولات در جامعه بورژوازی است. مارکس کتاب مستقلی درباره روش خود ننوشته است؛ بنابراین برای فهم روششناسی وی در این مقاله به بررسی دقیق آثار و استخراج نکات روششناختی از آنها پرداخته شده است. قراردادن نظریه مارکس تحت عنوان یک نظریه مشخص که در تقسیمبندیهای رایج علوم اجتماعی وجود دارد، ممکن نیست. هدف این مقاله به دست دادن نوعی دستهبندی منظم از نظریات مارکس درباره روششناسی است.
خلاصه ماشینی:
مارکس کتاب مستقلی درباره روشِ خود ننوشته است؛ بنابراین برای فهم روششناسی وی در این مقاله به بررسی دقیقِ آثار و استخراجِ نکات روششناختی از آنها پرداخته شده است.
سپس مارکس به ارائه روشِ خود برای مطالعه یک دوره تاریخیِ خاص میپردازد و استفاده از این روش را Grundrisse Kain actual objects common element موجب درک صحیح میداند و اذعان میکند در غیر این صورت شناختی آشفته و ناقص به دست خواهد آمد.
نقش مبنایی تولید در روششناسی مارکس در قسمت قبل نقش محوری امر انضمامی فکری در آگاهی انسان نسبت به امور آفاقی جهان بهتفصیل بررسی شد؛ اما اگر از مارکس بپرسیم چه چیز در این علم و آگاهیِ انسانی نقشِ اساسی دارد، وی نقش تعیینکننده را از آن اقتصاد میداند و تولید را زیربنای همهچیز معرفی میکند.
سیر تاریخی مقولات، لزوماً با این روندی منطبق نیست که مارکس برای فهم آنها ترسیم کرده است؛ بلکه هر مقولهای در هر دوره تاریخی ممکن است وجود داشته باشد؛ اما این بدان معنا نیست که در همان دوره بهطورکامل قابل درک است؛ بلکه درکِ جامع از آن در جامعه مدرن حاصل میشود.
همانگونهکه اشاره شد، در مباحث مربوط به منطق و مفهوم ماتریالیستی تاریخ مارکس بعدازاینکه در تحلیلهای فلسفی خود تضاد بین روابط تولید و نیروهای تولید را بهعنوان متغیّر تحولات تاریخ معرفی میکند به مسئله تضاد طبقات میرسد و سپس «الزاماً» به مطالعه اقتصاد میپردازد تا شرایط و مقتضیات اقتصادیِ تضاد طبقات را برای هر یک از دورانهای تاریخی توضیح دهد.