چکیده:
ما درباره خدا چگونه می توانیم سخن بگوییم؟ این مسئله اصلی زبان دینی است که خود به چند مسئله دیگر تحلیل می شود. یک دسته از مسائل به نسبت معانی جملات و گزاره های دینی، با ویژگی هایی در عالم واقع مربوط می شوند. آیا شان جملات یا گزاره های دینی، مثل «خدایی جز الله نیست» و «خدا عالم است» این است که اطلاعاتی از واقعیت خداوند به ما بدهند؟ یا آنکه آنها اساسا کارکرد عملی در زندگی ما دارند؟ رویکردهای رایج به زبان دینی - به طور کلی - به دو گروه متمایز تقسیم می شوند: رویکردهای معرفت گرا و رویکردهای عمل گرا. یکی از مشکلات اصلی این رویکردها یک بعدی بودن آنها است. تصور می شود توصیفی و آگاهی بخش بودن گزاره های دینی با انشایی، انگیزشی و تاثیرگذار بودن آنها در زندگی ما با هم اجتماع ناپذیرند، در حالی که این گونه نیست. رویکرد ما به زبان دینی در این مقاله، دو بعدی است. زبان دینی در رویکرد ما هم بعد معرفت گرایانه دارد و هم بعد عمل گرایانه. این رویکرد مدعی است می تواند با شایستگی، هر دو بعد این زبان را تبیین کرده، توضیح دهد.
How can one speak about God? This is the main issue in religious language and is analyzed based on a number of other issues. A series of issues deal with the relation of the meanings of religious sentences and propositions with the features in the real world. Do religious sentences or propositions, such as "There is no God but Allah" and "God is knower" mean to give us information about God's reality, or do they essentially have a practical function in our life? Common approaches to religious language are generally divided into two distinct groups: epistemological approaches and pragmatic approaches. One of the main problems with these approaches is their one-dimensionality. They assume that their descriptive and awareness-raising nature of the religious propositions is contradictory to their imperativeness, motivation and influence in our lives, while this is not the case. Our approach to religious language in this article is two-dimensional. In our approach, religious language is both epistemic and pragmatic. Our approach claims that it can adequately explain both dimensions of this language.
خلاصه ماشینی:
آیا شأن جملات یا گزارههای دینی، مثل «خدایی جز الله نیست» و «خدا عالم است» این است که اطلاعاتی از واقعیت خداوند به ما بدهند؟ یا آنکه آنها اساسا کارکرد عملی در زندگی ما دارند؟ رویکردهای رایج به زبان دینی - بهطور کلی - به دو گروه متمایز تقسیم میشوند: رویکردهای معرفتگرا و رویکردهای عملگرا.
آیا ما این محمولات یا اوصافی مثل «حکیم» و «خیر» را در همان معنا و مفهومی به خداوند نسبت میدهیم که هنگام اطلاق آنها به مخلوقات دارای آن معنا و مفهوم هستند؟ اگر جواب مثبت است، پس خدا و مخلوقات چه فرقی دارند؟ و اگر پاسخ منفی است، پس ما چگونه میتوانیم معنای آن محمولات یا اوصاف را بفهمیم؟ دستة سوم از مشکلات به نسبت معانی (meanings) عبارات، جملات، و گزارههای دینی، با ویژگیهای عالم بیرون مربوط میشوند.
اما فهم این مفاهیم التزامی، هرچند همراه با اعتقاد موجه به صدق معنای منطوقی آن گزارهها، برای مؤمن دانستن کسی کافی نیست، آن کس باید به مفاهیم آن گزارهها عمل و رفتار کند.
خداوند مفاهیم فوق را تنها برای آن قصد نکرده است که مخاطب آنها را بفهمد یا تشخیص دهد، مخاطب باید با اعتقاد خود، به معنای منطوق و مفاهیم التزامی آن گزاره التزام عملی داشته باشد.
ممکن است ایمان شخص با اعتقاد موجه و مستدل معرفتی به صدق معنای منطوق یک گزاره دینی آغاز شود، اما ایمان تنها منحصر به این نیست.
مؤمن تنها آن کس نیست که به صدق منطوق گزارة «لااله الا الله» اعتقاد موجه معرفتی پیدا میکند، بلکه او باید مفاهیم التزامی آن گزاره را بفهمد و به پیامدهای پسبیانی عملی آن هم التزام داشته باشد.