چکیده:
در این نوشتار به نسبت بین زبان و منطق در فلسفه هگل خواهیم پرداخت. در ابتدا بین دو وجه مهم زبان، یعنی وجه نشانهشناسانه و وجه معناشناسانه، تمایز خواهیم نهاد. خواهیم دید زبان از وجه نخست صرفا بر مبنای قواعد دستوری یا به منزله ساختاری از نشانهها لحاظ میشود. اما هنگامی که، به شکل انضمامی، وجه معنایی زبان نیز در تحلیل وارد گردد، با زبان همچون قلمرو عام بازنماییها روبهرو خواهیم شد. از همین لحاظ است که هگل زبان را، به منزله عرصه بازنماییها، مبنای نحوهای از شناخت به معنای آشنایی میداند که شرط و پیشفرض شناخت فلسفی ست. در وهله سوم نشان خواهیم داد که زبان به منزله مبنای نحوه شناخت مبتنی بر آشنایی، همان نقطه آغاز سیر پدیدارشناسی روح است. به همین معنا ست که هگل پدیدارشناسی را نردبان صعود آگاهی عرفی تا سطح آگاهی فلسفی میداند. به تعبیر دیگر، پیشروی دیالکتیکی قالبهای آگاهی از سطح آگاهی و زبان عرفی آغاز میشود و به سطح منطق همچون حقیقت زبان میرسد. در این وهله چهارم روشن میشود که مقام منطق دقیقا وارونه مقام آگاهی عرفی ست و از این لحاظ میتوان گفت زبان یعنی منطق بالقوه و منطق یعنی زبان بالفعل.
خلاصه ماشینی:
مقولۀ زبان نیز از این قاعده مستثنی نیست ؛ زیرا در عین اینکه در وجوه خرد و کلان فلسفۀ هگل به کرات ظاهر میشود، اما در عین حال در نقطۀ خاصی از سیر پیشروی دایره المعارف علوم فلسفی در بخش روان شناسی)psychology( ست که جایگاه نظام مند خویش را مییابد.
چرا که آخرین گام های هگل برای مبرهن ساختن مقام شناخت مطلق ، اساسا در قلمرو روح مطلق انجام میشود؛ و اگر این قلمرو را از منظر زبان بنگریم ، میتوان گفت روح مطلق از سه قلمرو زبان هنری، زبان دینی و زبان فلسفی تشکیل شده است ؛ سه قلمرویی که علارغم مطلق بودن شان کماکان به نحوی از انحا مشروط به تناهی آگاهی هستند.
در حالی که میتوان گفت همین وجه حکایی زبان ، تقریبا در همۀ گذارهای موجود در پدیدارشناسی روح به شکل صریح یا مضمر حضور دارد؛ آگاهی در سراسر سفر پدیدارشناسانه اش میکوشد حقیقت امر را به تصریح بیان کند، اما پیدرپی در این صراحت بخشی شکست میخورد، چرا که همواره چیزی مضمر و بالقوه باقی میماند.
از آنجا که هگل در این بحث که در دایره المعارف در حال انجام است ، در حال نگریستن از منظر دیالکتیک پیشینی ست ، توضیح میدهد که دقیقا به دلیل همین تناهی فرم است که محتواهای قلمرو روح در وهلۀ نخست از بیرون همچون امر داده در برابر روح قرار میگیرند.
بدین ترتیب از جهتی میتوان گفت کار پدیدارشناسی روح این است که منطق مضمر در بطن قالب های آگاهی و نیز روابط و نسب بین آنها را به شکل صریح در آورد.