خلاصه ماشینی:
"باری،اگر که سخن گفتن از اخلاق فرد غالبا بیربط یا خود بینی جلوه کند، پس اگر کسی از اخلاق ملتها صحبت کند تکلیف چیست؟ آیا اگر به ملتها بگوییم:«شما باید مانند فلان یا بهمان رفتار کنید»این گفته ما معنایی دارد؟آیا این جمله کودکانه و غیر واقع بینانه به نظر میرسد؟آیا اصلی وجود ندارد که ملتها را در مراوداتی که با یکدیگر دارند راهبر باشد یا تنها اصلی که راهبر آنهاست منافع ملی است؟اگر این طور است،پس آیا در این باب جایی برای سخن گفتن از اصول اخلاقی باقی میماند؟این پرسش همواره مرا به تناقض عجیبی که در آن است و به تفکر بین المللی ما مربوط میشود متوجه ساخته است.
آیا نگفتیم که در جنگ جهانی مسائل اخلاقی دخالت دارد؟آیا ادعا نکردیم که برای عدالت میجنگیم؟ آیا نگفتیم که نازیسم منکر عدالت بین المللی و ناقض اخلاق بین المللی است؟مگر ما نبودیم که میگفتیم میخواهیم نظامی بین المللی مبتنی بر قانون و عدالت بنا کنیم،نه براساس قانون جنگل؟امپریالیسم را نیز سخاوتمندانه مردود دانستیم و به انگلیس اندرز دادیم که به وعدههایش عمل کند و هندوستان از آن هندیان باشد.
آدم منفی بافی که همهء پاسخها را میداند در این باب میگوید:«پیداست که علت واقعی کشیده شدن انگلیس به جنگ در 4191 منافع ملی بود و ادواردگری به این موضوع واقف بود،اما بایستی انگلیس را اغفال میکرد تا باور کند براساس هدفی اخلاقی وارد جنگ میشود، همان طور که بعدها هیتلر آلمانیها را اغفال کرد.
حتی اگر بر این عقیده باشیم که الزامهای اخلاقی که در این مردم عمل میکند فقط آنهایی است که رهبران ملت به کمک آنها مردم را در مسیرهایی هدایت میکنند که به نظر آنان منافع ملی از طریق آنها دنبال میشود،این سخن راست خواهد بود."