چکیده:
نویسنده مقاله ضمن اعتقاد به مشرب خاص عرفانی ـ فلسفی در غزلهای سعدی، این غزلیات را برآمده از عشق میداند و معتقد است که حالات ویژه عاشق و معشوق در این غزلیات به نیکی به تصویر کشیده شده است آن هم به زبانی سعدیانه، شاعرانه و دلانگیز. در ادامه نویسنده مقاله یکی از غزلهای سعدی را با مطلع «همه عمر سر ندارم سر از این خمار مستی» از این زاویه دید مورد بررسی قرار میدهد.
خلاصه ماشینی:
گله از فراق شرح غزلی از سعدی دکتر نصرالله پورجوادی دانشگاه تهران چکیده: نویسنده مقاله ضمن اعتقاد به مشرب خاص عرفانی ـ فلسفی در غزلهای سعدی، این غزلیات را برآمده از عشق میداند و معتقد است که حالات ویژه عاشق و معشوق در این غزلیات به نیکی به تصویر کشیده شده است آن هم به زبانی سعدیانه، شاعرانه و دلانگیز.
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی* که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی* تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد* دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی* چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن* تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی* نظریبهدوستان کن که هزار بار از آن به* که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی* دل دردمند ما را که اسیر توست یارا* به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی* نهعجبکهقلب دشمن شکنی به روز هیجا* تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی* برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را* تو و زهد و پارسایی، من و عاشقی و مستی* دل هوشمند باید که به دلبری سپارد* کهچوقبلهایت باشد به از آن که خودپرستی* چوزمامبختودولتنهبهدست جهد باشد* چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی* گله از فراق یاران و جفای روزگاران* نهطریقتوستسعدی،کمخویش گیر و رستی* (سعدی، 1385: 169) ده بیت این غزل همه دل انگیز و لطیف است و هر یک نکتهای و بعضا نکتههایی باریک و دقیق در بردارد، اما به نظرنگارنده شاه بیت غزل همان بیت نخستین است.
موجودات این جهانی همه در حال شدناند، همچون آفتاب که در روز حضور دارد و در شب غیبت، ولیکن در عالم جان که ورای زمان و مکان و آمد ـ شدن است معشوق ازلی محکوم به آمد ـ شدن نیست، چنانکه شیخ محمود شبستری در گلشن راز میگوید: ولی آن جایگه آمد شدن نیست* شدن چون بنگری جز آمدن نیست* (شیخ محمود شبستری، 1386: 83) بیت دوم غزل سعدی کلا در وصف معشوق است، در حالی که در ابیات بعد عاشق یا شاعر به وصف حالات خود میپردازد.