چکیده:
با توجه به آوازه نیک و گستردة سعدی در جهان و بیان نکات اخلاقی و حکمی در آثار سعدی و تکرار این نکات در آثار مختلف او، نویسنده کوشیده است تا ضمن بررسی نکات مهم در بوستان سعدی، به تکرار آن مضامین در سایر آثار سعدی همچون غزلیات، گلستان، قطعات و... بپردازد و اهمیت آن را از جهت زبانی و هنری در آثار سعدی یادآور شود.
خلاصه ماشینی:
حکایتی از این باب هشتم بوستان (در شکر بر عافیت) را بار دیگر و در وزنی متفاوت بازگو میکند: ملکزادهای ز اسب ادهم فتاد* به گردن درش مهره بر هم فتاد* چو پیلش فرو رفت گردن به تن* نگشتی سرش تا نگشتی بدن* پزشکان بماندند حیران در این* مگر فیلسوفی ز یونان زمین* سرش باز پیچید و رگ راست شد* وگر وی نبودی زمن خواست شد* دگر نوبت آمد به نزدیک شاه* به عین عنایت نکردش نگاه* خردمند را سر فرو شد ز شرم* شنیدم که میرفت و میگفت نرم،* اگر دی نپیچیدمی گردنش* نپیچیدی امروز روی از منش* فرستاد تخمی به دست رهی* که باید که بر عود سوزش نهی* ملک را یکی عطسه آمد ز دود* سر و گردنش همچنان شد که بود* به عذر از پیمرد بشتافتند* بجستند بسیار و کم یافتند* مکن، گردن از شکر منعم مپیچ* که روز پسین سر برآری به هیچ* (سعدی، 1363: 173) بازسازی آن: الا گر به ختمند و هوشیاری* به قول هوشمندان گوش داری* شنیدم کاسب سلطانی خطا کرد* بپیوست از زمین بر آسمان گرد* شه مسکین از اسب افتاد مدهوش* چو پیلش سر نمیگردید بر دوش* خردمندان نظر بسیار کردند* ز درمانش به عجز اقرار کردند* حکیمی باز پیچانید رویش* مفاصل نرم کرد از هر دو سویش* دگر روز آمدش پویان به درگاه* به بوی آنکه تمکینش کند شاه* شنیدم کان مخالف طبع بدخوی* به بیشکری بگردانید از او روی* حکیم از بخت بیسامان برآشفت* برون از بارگاه میرفت و میگفت* سرش برتافتم تا عافیت یافت* سر از من عاقبت بد بخت برتافت* چو از چاهش برآوردی و نشناخت* دگر واجب کند در چاهش انداخت* غلامش را گیاهی داد و فرمود* که امشب در شبستانش کنی دود* وز آنجا کرد عزم رخت بستن* که حکمت نیست بیحرمت نشستن* شهنشه بامداد از خواب برخاست* نهرویاز چپ همی گشتش نه از راست* طلب کردند مرد کاردان را* کجا بینی دگر برق جهان را* پریشان از جفا میگفت هر دم* که بد کردم که نیکویی نکردم* (سعدی، 1376: 853) و در حاشیه داستان بیست و دو بیت دیگر در حکمت و اخلاق آمده که بیت معروف: تو نیکی میکن و در دجله انداز* که ایزد در بیابانت دهد باز* از آن جمله است.