چکیده:
گرچه داستانهای مندرج در بیشتر آثار کلاسیک. دارای ریشه تاریخی بوده و در
اکثر این آثار نیز تکرار شدهاند. اما گویی سعدی اعتقاد چندانی به این داستانهای
تکراری نداشته و پا خود به قدری از تخیل قوی برخوردار بوده که شخصا به خلق
داستانهایی در آثارش پرداخته و یا بخشی از آن را از فرهنگ عامه برگرفته و با
ذهنیت خویش تلفیق نموده» داستانی نو پدید آورده است. ساختار و محتوای این
حکایات و داستانها با مشابههای دیگر در آثار کلاسیک, متفاوت است. گویی سعدی
روایت خاص خود را از خلق چنین داستانهایی در ذهن داشته است. در این مقاله
کوشیده شده تا این ویژگیها مورد بررسی قرار گیرد.
خلاصه ماشینی:
در باب داستانهای مثنوی مشابهات دیگری در متون دیگر هست که در کتاب مرحوم فروزانفر نیامده، اما در مورد سعدی، گویی سعدی اعتقاد چندانی به این داستانها نداشته یا دستش آنقدر پر بوده که با تخیلات خودش داستان را بسازد و یا مقداری از آنها را از فرهنگ عامه گرفته که پیشتر ثبت و ضبط نشده بوده.
شخصیت ملامتگر در چهار روایت پیشین نبود، اما سعدی میخواهد در اینجا شخصیت اصلی عبدالعزیز را نشان دهد؛ بنابراین افرادی را به عنوان ملامتگر وارد داستان میکند که البته این هم از شگردهای خاص سعدی است.
بسامد بالای آن نشان میدهد که در واقع تا حدی بزرگنمایی نویسنده کتاب است، اما روایتی که سعدی از این داستان میدهد، چهار بیت است: شنیدم که وقتی سحرگاه عید* ز گرماوه آمد برون بایزید* (سعدی، 1385: 404) از همین اول داستان فضاسازی میکند؛ چرا که در داستانهای پیش از این بحث تمیز و نظیف بودن در میان نبود.
روایتی که سعدی میآورد، این است: یکی گربه در خانة زال بود* که برگشته ایام و بدحال بود* دوان شد به مهمانسرای امیر* غلامان سلطان زدندش به تیر* چکان خونش از استخوان میدوید* همی گفت و از هول جان میدوید* اگر جستم از دست این تیرزن* من و موش و ویرانة پیرزن* (همان: 446) داستان تمام میشود.
کلام آخر اینکه با توجه به آمار و ارقامی که در دست داریم تقریبا 20 تا 30 درصد داستانهای سعدی در متون گذشته مشابه دارند و ریشهشان در آثار دیگر است، اما بیش از نیمی از داستانها ساخته و پرداخته ذهن خود سعدی است و خود او در آنها نقش دارد.