خلاصه ماشینی:
سعدی و امرسون کریستینا گریجیو بس روزگارها که برآید به کوه و دشت؛ بعد از من و تو ابر بگرید به باغ و راغ1 این شعر یکی از بهترین اشعاری است که در کتاب غزلیات سعدی وجود دارد و هم چون اشعار امرسونریشه طبیعت گرایانه دارد.
در حقیقت هنگامی که انسان عمیقا به طبیعت خیره میشود، زیبایی حقیقت را درک میکند و درمییابد کهوی نیز بخشی از این دنیای حیرتآور است.
زیبایی جهان معقول، نشانی از زیباییخداوند است، هم چون نظریه مکتب نوافلاطون اما تشکیل جهان هستی نتیجه عشق پرودگار نسبت به ابنایبشر است و تنها یک پدیده طبیعی نیست.
در غزل با مضامینعابدانه و تمثیلی هم چون رحمت خداوند بر گناهان بندگانش و مدح و ستایش نور خورشید که آدمیان رابهرهمند میسازد روبهروییم و این امر به مثابه لطفی است که عشق و زیبایی به هنگام گرفتاری ارزانیمیدارند.
سعدی پیوسته هراس خود را از این که معشوقش او را درک نکند و هم چنین افسوس خود را برای عجز وناتوانی عشق در برابر بیاعتنایی و بیعلاقگی معشوق که از هر دشنام در جهان سختتر است، بیان میکند: هر غزلم نامهای است صورت حالی در اونامه نوشتن چه سود، چون نرسد سویدوست4در اشعار سعدی میتوان استعاراتی از ادبیات کلاسیک را یافت.
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویمچه بگویم که غم از دل برود چون توبیایی18در تنهایی، شاعر عمیقتر از هر کس دیگری طبیعت را درک میکند چرا که وی از بعد مادی انسان خارجگشته و به بعد عشق و زیبایی دست یافته است.
Emerson,Love, in Essays, London, Macmillan, 1865, p.