چکیده:
مطالعۀ انسان بهعنوان موضوع محوری علوم انسانی و پرداختن به مبانی انسانشناختی بهمثابۀ اساسیترین پیشنیاز تحول و تولید علوم انسانی اسلامی ضرورت و اهمیت دارد. پارادایمهای رایج در علوم انسانی غربی با محوریت اصالت انسان، هر کدام توصیف خاصی از ماهیت انسان دارند. مکتب اثباتی با نگاه شیءانگارانه و مکانیکی به انسان، مکتب تفسیری با رویکرد اصالت معنایی و تمرکز بر فهم کنشهای اختیاری انسان و مکتب انتقادی با اعتقاد به آزادی انسان و حاکمیت جبرهای تاریخی و اجتماعی محیط انسان را تعریف میکنند. در مقابل در رویکرد اسلامی، انسان موجودی با فطرت و سرشت الهی، دوبعدی، مختار و دارای منزلت و کرامت ذاتی است، منزلتی که در طول خدامحوری معنا مییابد. برآیند مبانی انسانشناختی پارادایمهای رایج در علوم انسانی، نگاه تجربی و مادیگرایانۀ غرب به انسان است که حاکی از اختلاف ذاتی و ماهوی آن با مبانی اسلامی در خصوص انسان است.
خلاصه ماشینی:
برآیند مبانی انسان شناختی پارادایم های رایج در علوم انسانی، نگاه تجربی و مادیگرایانۀ غرب بـه انسـان اسـت که حاکی از اختلاف ذاتی و ماهوی آن با مبانی اسلامی در خصوص انسان است .
علوم انسانی غربی علوم انسانی موجود غرب در دوران مدرنیسم و پسامدرنیسم مبتنـی بـر مبـانی و شاخصـه هـایی چون : انسانمداری ، عقل گرایی (عقل محاسبه گر و ابزاری)، ماتریالیسم ، فردگرایـی، سـرمایه داری ، دموکراسی لیبرال ، تأکید بر حقوق افراد به جای تأکید بر تکالیف آنها، روشی نو و نیرومنـد بـرای طبیعت شناسی ، فناوری جدید ماشـینی، روش هـای جدیـد تولیـد صـنعتی ، پیشـرفت بـی سـابقه (ساجدی ، ١٣٨٧: ١٨٢ - ١٨١) است ؛ از این رو علوم انسانی با وصف غربی بـه علـومی اطـلاق می شود که به لحاظ منبع ، روش ، غایت ، موضوع و مسائل آن غربی باشد؛ بنابراین تعریـف علـوم انسانی غربی با یک رویکرد ترکیبی به علومی اطلاق می شود که مبانی ، مسائل یا روش های آنهـا مبتنی بر تفکر غربی باشد.
سخن هیچ کس حتی خدا برای چنین انسانی مهم نیست و انسان ، اهمیت بیشـتری از خـدا می یابد (دیویس ، تونی ، ١٣٧٨: ٣٨؛ آربلاستر، ١٣٧٧: ١٨٣ - ١٤٠) بنابراین ، انسان بـه جـای خدا قرار می گیرد که این خود پایه و مبنای سکولاریسم در علم است ؛ زیرا هـدف و نتیجـۀ اصلی اومانیسم ، زمینی کردن و بی اعتباری دین و جدایی آن از علم محسـوب مـیشـود.