چکیده:
نگارنده تلاش دارد با استفاده از دستاوردهای جریانهای مختلف در فلسفه علم، امکان علم دینی و فرایند شکلگیری آن را نشان دهد.
براساس این نظریه، علم دینی از حاصل پیوند معرفتی علم به زمینه دین حاصل میآید. این پیوند موجب میشود که ویژگیهای معرفتی و شناختی دین از دو جهت در علم تاثیر بگذارد: یکی از جهت فراهمآوردن زمینه متناسب و سازگار با دین برای علم و دیگر، از جهت تاثیر دین در ساختار درونی علم؛ بهعبارت دیگر، دین از دو جهت بر مسیر تحوّل و رشد علم تاثیر میگذارد: یکی از جهت دستبردن در امور بیرونی علم (مبانی و ارزشها) و دیگر، از جهت تاثیرگذاری در ویژگیها و عناصر درونی علم (نظریات و مدلها و مسائل وغیره).
روشن است که این نظریه «پیوند معرفتشناختی» میان علم و دین را نشان میدهد. همانطور که در «پیوند زیستشناختی» اوصاف و ویژگیهای یک گیاه مثلا در گیاه دیگر تاثیر میگذارد و گیاه دوم از یک جهت وابسته به گیاه نخست است، در پیوند معرفتشناختی هم اوصاف معرفتی دین و مولفههای معرفت دینی به صور مختلف در علم تاثیر میگذارد. دین و علم بهصورت دو فضای مفهومی در ذهن عمل میکنند که میان آنها روابط و نسبتهایی پیدا میشود و تلفیقهایی بهوجود میآید. حاصل پیوند زیستشناختی میوهای جدید با خصوصیاتی تازه است، حاصل تلفیق علم با دین هم علم دینی است که ویژگیهای تازهای دارد؛ اما این پیوند، برخلاف پیوند زیستشناختی، غالبا با اختیار صورت نمیگیرد. بلکه بهطور طبیعی در ذهن دیندار شکل میگیرد.
خلاصه ماشینی:
این سخن بدین معنا است که هریک از علم و دین دو فضای مفهومی را تشکیل میدهند که میان آنها نگاشتهایی وجود دارد و از این میان فضای مفهومی جدید خاصی (علم دینی) پیدا میشود.
برای مثال، اقتصاد اسلامی یا انسانشناسی اسلامی واحد ـ بر فرض تحقق این قبیل علوم ـ نخواهیم داشت، بلکه اقتصادهای اسلامی و انسانشناسیهای اسلامی داریم و همواره باید در انتظار باشیم که اقتصادهای اسلامی و انسانشناسیهای دیگری ظهور کنند، تکثر در علم اجتنابناپذیر است.
علم دینی هرگز بدین معنا نیست که ما پیامدهای یک فلسفه؛ مانندِ حکمت متعالیه را در علوم انسانی نشان دهیم و باتوجه به مبانی این فلسفه ادعاهایی را در این علوم مطرح کنیم.
این تنها روش منطقی است که در علم وجود دارد و حتی موجودات زنده، مانندِ یک آمیب تکسلولی برای حلّ مسائل خود بهکار میگیرد.
در باب صدق نظریات علمی در میان فلاسفۀ علم سه دیدگاه عمده وجود دارد: دستهای به صدق این نظریات باور دارند و صدق را بهمعنای نوعی مطابقت آنها با عالم واقع در نظر میگیرند؛ دستۀ دیگر هم بهجای صدق مفاهیم دیگری؛ ازقبیلِ اثباتشده و تأییدشده و منسجم یا قابل اظهار را جایگزین میکنند؛ دستۀ سوم هم به صدق و مفاهیم جایگزین روی نمیآورند.
تابهحال به دو معنای اجتماعیبودن علم اشاره کردیم: یکی اینکه فرایند تحصیل علم؛ مثلاً فرایند دستیابی به نظریات فردی نیست و دیگر اینکه، در توجیه و پذیرش اطلاعات خاصی بهعنوان معرفت علمی جامعۀ عالمان نقش دارد.
علم دینی هم از این نکته مستثنا نیست که برای خود مدلها و پارادایم وغیره دارد و به کمک آنها به حلّ مسئله میپردازد.