خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) محمدرضا عبدالملکیان شعر کوه صبور زخم توام صبور زخم توام ایلیاتی مغموم که درد،سایهء تلخ هزار سالهء توست هزار سال نگفتم تو را،نگفتم هیچ و دستهای تو هر سال مهربان بودند و دستهای تو هر سال دوستی کردند هزار سال ندیدم تو را،نفهمیدم و کوه رنج تو را،لایه لایه میانباشت چقدر کوه بزرگ است و کوه هیچ نمیخواهد و بیمضایقه میبخشد هزار سال تو خود را به کوه پاشیدی و چشمه چشمه دلت را به شهر بخشیدی و شهر اهل محبت نیست هزار سال درو کرد دستهای تو را و دستهای تو عاشق بود و دستهای تو در ابر زندگی میکرد و شهر منزلت کوه را نمیفهمید و شاعران نسرودند دستهای تو را و کوه تنها بود."