خلاصه ماشینی:
"بنابراین چرا چند نویسنده را که علاقهمند به کار کردن با آنان هستیم،گرد هم نیاوریم،و آنان را برای یک سال به صورت هنرمندان وابسته به تئاتر خود درنیاوریم،و به آن مأموریت ندهیم که هر فرد ده،بیست،یا سی دقیقه در زمینهی ایدهای مشخص بنویسد؟چطور است با پرداخت دستمزدی به آنان و دادن یک هفته آموزش،فستیوالی در پایان کار برگزار کنیم که آنها آثار خود را بخوانند؟چطور است اسم این فستیوال را"واژهی کلیدی: بیگانه"بگذاریم و آن را در تئاتر مک کارتر برگزار کنیم؟8 *مایکل:بذلهگوی.
نیازهایی از این دست که آیا طرحی که روی آن کار میکنیم طرحی چالشآور است و ما را به هیجان میآورد؟آیا این طرح آنچه را که رابطهای بنیادی با حیات مؤسسهی ما دارد منعکس میکند؟اگر آنچه ارایه میشود صرفا همچون شاخههایی از تنهی یک درخت هستند،آیا رضایتبخشاند؟آیا مؤسسهی تئاتری ما در جهت همان رؤیاهایی که در سر داریم حرکت میکند؟اگر چنین نیست،در چهارچوب شرایط موجود چه میتوانیم بکنیم که هم شور درونی خود را،هم هنرمندانی را که برایشان اهمیت قایلیم،و هم تئاتری که دستمزد ما را میدهد،راضی نگهداریم؟چگونه میتوانیم،درحالیکه فقط در یک تئاتر کار میکنیم،چشمان خود را به تئاتر آمریکا،در کل آن،بدوزیم؟ *مایکل:مهم شمردن.
آیا این موضوع مانند اتفاقهایی که در تئاتر میافتند نیست؟بنابراین آنچه شما باید انجام دهید این است که ببینید چگونه پروژه و کار شما،با سیستمهای دیگری که در تئاتر آمریکا وجود دارند وارد فعل و انفعال میشود،سپس بهگونهای با آنها وارد عمل شوید که نتیجهی کوششهای شما،هرچند هم غیرقابل پیشبینی باشند،پتانسیل مهم بودن و تأثیرگذاری بر مردم را،بیش از آنچه شما تصور میکردید،داشته باشد."