خلاصه ماشینی:
"». افلاطون پس از پذیرفتن این نکته که تناسب داشتن،شرط ضروری زیبائی است،ادامه میدهد که تناسب غیر از زیبائی واقعی است؛ چراکه:«اگر تناسب علتی باشد که موجب شود چیزها واقعا زیبا باشند،خود،همان زیبائی حقیقی است که دنبالش میگردیم،ولی در این صورت لازم نیست موجب شود چیزها،زیباهم جلوه کنند.
«کسی که به آن مرحلهای میرسد که چشمش به دیدن آن زیبائی در عین صفا و پاکیزگی،منزه از هرگونه نقش فناپذیر،یعنی خود آن زیبائی خدائی باز میشود،به چه حال میافتد و چه بر سرش میآید؟آیا خیال میکنی زندگیای بالاتر از این زندگی هست که کسی بتواند آن زیبائی را ببیند و رؤیت کند و با آن باشد؟و آیا باور میکنی که فقط در این مرحله است،یعنی هنگامی که چشم برای دیدن این زیبائی باز میشود و انسان میتواند در سایهء تماس با حقیقت زیبائی،قابلیت حقیقی بوجود آورد؟و پاداش آن کسی که بتواند قابلیت حقیقی بوجود بیاورد،این است که در جرگهء دوستان خدایان درمیآید و زندگی جاوید پیدا میکند.
یکی از خصوصیات اصلی فلسفهء افلاطونی،اعتقاد به دو عالم معقول و محسوس است که افلوطین نیز آنرا پذیرفته و نظام فلسفی خود را برپایهء آن اصول بنا نهاده است:آنجایی که ایدهها با حواس ظاهر درک نمیشوند،عالم ملکوت و ساحت عقل است،و اینجا که با این حواس درک میشود،عالم محسوس نام دارد.
البته این بازگشت،خود به یک سیروسلوک عرفانی شبیه است و به همین جهت نیز افلوطین را عارف میدانند؛چراکه غایت وجود را بازگشت به سوی همان مبدأ نخست میداند که در قوس نزول،عوامل روحانی و جسمانی را ادراک میکند و در قوس صعود،به حس و تعقل و اشراق و کشف و شهود نایل میشود."