خلاصه ماشینی:
"(12)اگر رستم،زال خردمند را راهنما و پیر خود دارد و سیمرغ(نماد اندیشه و دانش و حکمت)حامی خاندان اوست و عهدی قدیم با آنها دارد،اسفندیار نیز خود را از حمایت زرتشت، نماد الوهیت در آن روزگار بهرهمند میداند و بیشتر از آنچه از پشوتن پند بگیرد متأثر از جاماسب است اما آیا با همه اینها اسفندیار با رستم برابر است؟ هفت خوان رستم کجا و هفت خوان او کجا؟ جانبازی برای اهداف والا و نیروی اندیشه و شعور رستم کجا و شعار اسفندیار کجا؟اگر وجود رستم نقاوهء کمال و آزادگی است،روح و جان اسفندیار را تعبدی فرا گرفته که فرسنگها با تعقل فاصله دارد.
سرانجام،او قدم در راهی پرمخاطره میگذارد و تن به نبردی بیسرانجام میدهد و بهانهاش هم امتثال امر پادشاه است که فرمانش برابر است با فرمان یزدان: (به تصویر صفحه مراجعه شود) بدو یابم اندر جهان خوب و زشت بدویست دوزخ،بدو هم بهشت اسفندیار به فرهء ایزدی و توسل به«سایهء الهی» معتقد است و به مشروعیت قدرت خود ایمان دارد، اما غافل است که دیو آز همه چیز را منطقی و مشروع جلوه میدهد وی سرپیچی از پادشاه را گناهی نابخشودنی میپندارد(یا لااقل بدان تظاهر میکند،زیرا روح او در نوسان است و سخنهای ضد و نقیض بسیار میگوید)و دلخوش به این سلطنت میگوید: مرا چند گویی گنهکار شو ز گفتار گشتاسپ بیزار شو آیا اطاعت از بیدادگری چون گشتاسپ و بستن دست انسان والایی چون رستم گام برداشتن در راه بزرگی است؟(14)او پند پشوتن خردمند را نمیشنود که میگوید: به دل دیو را راه دادی کنون همی نشنوی پند این رهنمون و اسفندیار نه تنها به سرزمین سیستان حمله میکند،بلکه رستم را یاغی میخواند و مستوجب به بند کشیدن."