چکیده:
استفاده از صفت حکمت الهی در استدلالهای متکلمان بهصورت مستقل یا بهعنوان مبنایی برای اصلی دیگر، رواج بسیاری داشته است. نویسندگان، استدلالهای لاهیجی را که بر این صفت مبتنی هستند، با روش تحلیل منطقی نقد و بررسی میکنند. استفاده از این صفت، دستکم در پارهای از موارد، ناصحیح است و استدلالها بهلحاظ منطقی منتج نیستند. بهنظر میرسد غالباً استفادۀ از این صفت بهصورت پسینی بوده و تنها بهمنظور مستدل کردن عقلیِ گزارههای نقلی، به این روش تکیه شده است. بهعلاوه آنکه اظهار نظرِ در این مسئله، مستلزم علم باطنی و کامل نسبت به زوایای هستی و علت غایی جهان خواهد بود. وجود موارد نقضِ فراوان نیز که مطابقِ با همین مبنا، قاعدتاً باید از سوی خداوند محقق شده باشد، اما در واقع محقق نشده است، دلیل دیگری بر نادرستی این مبنا خواهد بود. شایان ذکر است که بحث مقاله، در مقام ثبوت و واقع نیست؛ چرا که با ادلۀ قطعیِ عقلی، تمامیِ افعال الهی، در نهایت حکمت هستند؛ بلکه بحث در مقام کشفِ آن حکمت و فهمِ عقلِ پر از محدودیت و نقص انسان نسبت به آن مصادیق است.
The appeal to Divine Wisdom, either as independent axiom or a framework for other principles, has been widely prevalent in theologians’ arguments. In the present study, after presenting some cases of this trend and through logical analysis, Abd al-Razzaq Lahiji’s arguments based on Divine Wisdom are scrutinized and criticized in particular. As a hypothesis, the author believes Lahiji’s appeal to this divine attribute is, at least partially, inaccurate and thus, his arguments are logically inconclusive. Seemingly, the use of this divine attribute is often in a posterior manner, and this method has been applied merely to discursively rationalize religious dogmas and revealed propositions. In addition, elaboration on this particular topic requires comprehensive inner knowledge about all details of the universe and the ultimate goal of the creation. Many other cases which, based on this principle, must have been done or created, yet are left unrealized, can be taken as serious counter-examples to this theological framework. It must be noted the main theme of the present study does not concern the objective reality per se, for based on decisive rational arguments and explicit religious teachings, all Divine actions are carried out in the ultimate wisdom for the ultimate good.
خلاصه ماشینی:
ثانيا: مصاديقي هستند که وجودشان سبب تقرب مکلف به احکام عقليه مي شود، ولي در عالم واقع چنين چيزي اتفـاق نيفتـاده اسـت ؛ ثالثـا: به راستي با چه ملاکي مي توان به گزارة زير ضرورت بخشيد که : «هر آن چيزي که انسان ها با عقل (سرشار از محدوديت و پر از نقص ) خود مـي فهمنـد که آن چيز باعث تقرب مکلفين به تکاليف عقلي مي شود، محقق کردنش بر خداوند حکـيم قطعا لازم است »؟ لزوم عصمت انبيا عبدالرزاق لاهيجي عصمت انبيا را از سه جهت بر خداوند متعال واجب مي داند: ـ اول از آن جهت که براي انبياي الهي لطف است ؛ ـ دوم از آن جهت که براي مکلفان لطف است .
به منظور تحقق لطف الهي نه تنها بايد اولا لطف بودن يک فعـل ثابت شود؛ بلکه در وهلۀ دوم ، نبودن مانع براي تحقق آن لطف دليل مي خواهد و در نهايت انحصار آن لطف ، بايد به گونۀ يقيني دانسته شود؛ که مجموع اين موارد مستلزم علمي است که نسبت به انسان هاي معمولي منتفي محسوب ميشود؛ حيطۀ عصمت پيامبران و لزوم داشتن برخي از ويژگي ها لاهيجي حيطۀ عصمت پيامبران را بسيار وسيع مي داند و دليل بـر آن را لطـف دانسـته و از آنجا که معتقد بوده که هر لطفي بر خداوند واجب است ؛ در نتيجه اين گسـتره از عصـمت هم لازم خواهد شد.