خلاصه ماشینی:
"پسری جلوی پای مرد سبزپوش زانو به زمین میزند: «عموجان اجازه ده به میدان روم».
زنی میآید زیبا و نحیف:«برادر کودکان تشنهاند،شکمها به زمین میسایند.
» مرد به جمعیت نگاه میکند که گرداگردش ایستادهاند،نشستهاند،به جوانی نگاه میکند که بازوهای ستبرش از پیراهن آستین کوتاهش بیرون زده،به پیرمردی خیره میشود که گوشهای اشک در چشمانش نشسته،باید عباس برود،به برادر ناتنیاش نگاه میکند که کناری سر به زیر ایستاده،او جلو میآید زانو به زمین میدهد.
عباس دور میدان میچرخد،میچرخد، 2lمیچرخد و کنار طشتی مینشیند،دستهایش را در آب مشت میکند.
صدای ماشینهایی که ازخیابان میگذرند به گوش میرسد،مشک را برمیدارد و دوباره دور میدان میچرخد.
یک دستش را به تن میچسباند،با دست دیگر هم مشک را میگیرد و هم شمشیر میزند.
آن را هم به تن میچسباند،مشک را به دندان میگیرد و میچرخد و مرد سرخوپوشی از پشت سر به او حمله میکند.
مشک به زمین میافتد و عباس هم.
در جمعیت موجی نهفته نمایان است."