خلاصه ماشینی:
"آقام تمام این ماه را سیر فروخته بود، میگفت:«سیر بازار داره معرکه!» میگفت:«فصل فصل ترشیه،آره بابا، سیر بازار داره معرکه!» گفتم:«بابا میشه منم بیام!خب، جمعهس دیگه!» -نه!
زل زد توی چشمهایم و گوشهی چشمهایش اشک بود که حلقه زد -تو هم داری دروغ میگی،نه،دیگه آقا،نه!
و دستهایش را گذاشت روی صورتش و تمام پلهها را تا پایین دوید!
انگار تمام دنیا روی سرم خراب شده باشد.
حتی اشکی هم از چشمهایش نریخت و من؛ افتاده بودم روی خاک کاهگلی آقاجون!
دیگر برای تمام عمر!آقام؛فقط یک وجب کاه و گل بین من و آقام نشسته بود دیگر دستم به آقام نمیرسید.
حتی دیگر نمیشد به او از تلفن همگانی سر کوچه زنگ بزنم یکی رفته بود برای همیشه!به اسم«پدر»!
دستم را گذاشتم توی جیبم خیره شدم به زیر گذر!
آقام تمام این ماه را سیر فروخته بود، میگفت:«فصل،فصل ترشیه،سیر بازار داره معرکه!» حلوای آقام فاطمه باباخانی (به تصویر صفحه مراجعه شود) فرصت سبز (به تصویر صفحه مراجعه شود)"